بارچ (همچنین کابیلا بارچ، بریچ، بریچ، بریچ) یک قوم پشتون در جنوب ولایت قندهار افغانستان است [۱]خانواده بارچ عمدتا در ولسوالی شورواک زندگی می کنند.
قبایل فرعی بریچ[۲]
بریچ | |||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
اوتغ | حسین | ||||||||
شیخ ثابت | چوپان | بدلزی | سوکیزی | شکرزی | بارکزی | پوپلزایی[۳] | مردانا | زکوزی | ماندوزی |
شابوزی، ابراهیم زی، احمدزی، امانزی، شیخ زی، پنجپای (از جمله طایفه پنجپای از تبار خلجی یا غلزائی است | بیشتر[۴]بدانید | بیشر بدانید | علی زی،ابو زی، بهادر زی، تور زی | سالار زی، الکو زی، قاسم زی، زنگی زی، شامو زی |
[۶]زمان نادرشاه مندوزیها سرکردگی قبیله را از بدل زیها پس گرفتند و تاحدود 1320 سرکرده قبیله بودند.
بریچ طایفه ای است که برایند تخمین های گذشته از جمعیت بریچ با براورد های اخیر، که گرچه قطعی نیست اما میان ده تا بیست هزار تن تخمین زده می شود، سازگار نیست.چهار قریه بریچ که در دره سفلای هیرمند باقی است ، از آثار سکونت های پیشین این قبیله به شمار می رود.
یکی از این چهار قریه ، در مناطق ː
سیستان و بلوچستان و بخش های شمالی ایران شهرستان مینودشت (القجر)،شهرستان گنبد(قوینلی) ، شهرستان آزادشهر(جلال آباد، قزلجه ، مزرعه2)، شهرستان رامیان(کلو *علم محله*، توران فارس،هادی آباد)، شهرستان خانببن(سعدآباد، ارازگل، معصوم آباد)، شهرستان علی آباد(سنگ دوین،مزرعه)، شهرستان فاضل آباد(قرق، گلستان،شرنگ)،شهرستان آق قلا(انبار الوم،گوگ تپه) و بیشتر بخش مرکز آسیا سکونت دارند
یکی نزدیک خرابه های بست و دو قریه دیگر (پلالک و لندی که هر دو سکونتگاه زکوزیهاست) در پایین دیشو قرار دارد.
باقیمانده قبیله در طول قرون پیوند نزدیک خود را با این قریه ها حفظ کرده اند.از سوی دیگر، کوچ های تدریجی، ظاهرا در قرن دوازدهم، از شورابک به 3- سوی لورای سفلی صورت گرفته.
امروزه در اطراف و پایین نوشکی در بلوچستان پاکستان سه تیره مندوزی یافت می شوند. که عده آنها در 1330 ش به حدود پنج هزار تن می رسید مزدوران بریچ در قشون خان کلات خدمت می کردند.
مناسبت های سنتی با قبایل پشتون همسایه غالبا با زد و خورد همراه بود. غالبا قبیله اچکزی به منطقه بریچ حمله می برد و میان آنها و قبیله پیشین ترین بر سر آب های لورا اختلاف بود. مرتع ها و مزرعه ها اشتراکی و غیر قابل انتقال است. ویش (تقسیم سالانة اراضی میان افراد قبیله) هنوز هم معمول است. مردان زکوزی و مندوزی، در هر سنی، حق دارند که از زمین سهم خوله ویش ببرند، اما در میان بدل زیها این حق ملاتر ویش برای مردانی محفوظ است که بتوانند بجنگند.
ایران سیستان
تسلیم سیستان بزرگ بعد از دوره نادر افشار بدست احمدشاه درانی (نوه فاتح خان)پسر زمان شاه
با قتل نادر شاه و تشکیل سلسلة دُرانّی در افغانستان و تصرف نواحی شرقی ایران، از جمله سیستان به دست احمد شاه ابدالی (دُرانّی) در سال 1160 هـ .ق موضوع حاکمیت ایران بر این ایالت از پیچیدگی خاصی برخوردار گردید، ضعف حکومت مرکزی ایران بعد از قتل نادر، موجب گسترش نظام شبه ملوک الطوایفی در ایران گردید، کشمکشهای جانشینان نادر و خاندان زندیه به این روند کمک شایان توجهی نمود. این امر موجب گردید حاکمان سیستان با ایجاد پیوند نزدیکتر با فرمانروای ابدالی افغانستان به حیات نیمه مستقل خود در دوران پر تنش ایران ادامه دهند.
این حاکمان در روند حاکمیتشان با توجه به شرایط و موقعیت زمانی و سیاسی در دورههایی که قدرت متمرکزی بر افغانستان سلطه مییافت، برای جلوگیری از تهدیدهای داخلی و خطر امرای افغان به آنها تکیه میکردند و گاهی با دادن باج و خراج به حیات خود ادامه میدادند. با روی کار آمدن حکومت قاجار، موضوع ایالت سیستان به یکی از پیچیده ترین مشکلات فراروی این سلسله تبدیل گردید. حاکمان قاجار با توجه به درگیریها و شورشهای داخلی و خارجی موضوع تحکیم پایه های قدرتشان را بر سیستان به مماشات میگذرانیدند. آنها در پی فرصت بودند تا بر مشکلات عدیدة داخلی و جنگهای خارجی چیره شوند تا پس از آن به گسترش پایه های قدرتشان بر سیستان بپردازند.
پادشاهی بر خراسان
پس از قتل نادرشاه افشار در سال ۱۷۴۷ میلادی برابر به ۱۱۵۹ هجری قمری برابر به ۱۱۲۶ خورشیدی، دولتی در خراسان پدیدآورد[۷] هدف وی از اعلان پادشاهی همانند دیگر مدعیان نظیر علیقلی خان برادر زادهٔ نادر پادشاهی بر همه ایران بود[۸]
درگذشت احمد شاه[۹]
احمدشاه پس از ۲۶ سال پادشاهی به بیماری سرطان مبتلا شد و به عمر پنجاه سالگی در ۱۷۷۳ میلادی درگذشت و مطابق وصیتش در کنار مسجد خرقهٔ مبارک به خاک سپرده شد. او یک پادشاهی را به میراث گذاشت که در شرق تا سرهند، در غرب، تا سبزوار (غرب مشهد)، در شمال تا دریای آمو و در جنوب تا خلیج فار س را اشغال میکرد.[۱۰]
حاکمیت های احمدشاه[۱۱]
شرق امپراتوری گورگانی و مراته هند، غرب به سمت امپراتوری افشاریه ایران در حال تجزیه و شمال به سمت خانات بخارای ترکستان پیش رفت. در عرض چند سال، او کنترل خود را از خراسان در غرب به کشمیر و شمال هند در شرق، و از آمودریا در شمال تا دریای عمان در جنوب گسترش داد.
خان فاتح خان بریچ[۱۲]
- مشهورترین بریچ ها خان فتح خان بریچ است. پسر اسلم خان. او را قهرمان و مظهر افتخار همه شاخه ها می دانند. اولین اقامت او در شوروک (ولایت قندهار) بود.بریچ از ولایت قیلا بُست (کلابوس) هلمند به ولایت شورواک قندهار نقل مکان کرد. قلعه تاریخی هلمند هنوز هم قلعه بریچ یا قلعه اسلم خان بریچ نامیده می شود. اسلم خان بریچ در حدود سال 1588 فرمانروای بوست بود. شیخ بستان برچ نویسنده و شاعر نجیب به زبان پشتو بود.
- او به هند رفت و در سامانا ساکن شد و پس از بازگشت به شورواک در سال 1578 کتابی به نام «بستان الاولیاء» نوشت.
- این در کتاب معتبر زبان پشتو «پاتا خزانه» نوشته حوثک بن داوود ذکر شده است.
- معروف ترین بریچ ها خان فتح خان بریچ[۱۳] است. پسر اسلم خان. او را قهرمان و مظهر غرور همه بریچ ها می دانند. اولین اقامت او در شوروک (ولایت قندهار) بود.
- او در آنجا متوجه شد که قبیله پشتون معروف به ترین درگیر جنگ با دشمنان خود بودند. فتح خان در پیشین بلوچستان به ترین پیوست و با هم بر دشمنان پیروز شدند
- سپس فتح خان و همراهانش به سمت لاهور حرکت کردند. آنها در نزدیکی لاهور با مقاومت شدید سیک ها روبرو شدند
- آنها به سیالکوت ادامه دادند. در این مدت شاه اکبر درگذشت و پسرش جهانگیر پادشاه جدید امپراتوری مغول شد.
- فتح خان و گروهش به سمت مغال کوت در نزدیکی دهلی قدیم رفتند و قلعه گاواریان را تصرف کردند. پس از تسخیر قلعه، فتح دهلی را برنامه ریزی کردند
- رژیم مغول نقشه های آنها را قطع کرد و بلافاصله ارتشی را برای محاصره قلعه فرستاد. فتح خان صبح زود از همراهانش مشورت خواست
- آنها می توانستند تسلیم شوند یا بجنگند. همه آنها تصمیم گرفتند که بجنگند. پس از یک محاصره دوازده روزه، از قلعه خارج شدند و با سپاه مغول جنگیدند.[۱۴]
- مغول ها نتوانستند قلعه را فتح کنند. فتح خان با اینکه به شدت مجروح شده بود زنده ماند. روز بعد دوباره به سپاه مغول حمله کرد. سپس او و یاران باقی مانده اش به سرانجام رسیدند.[۱۵]
بخت خان بریچ[۱۶]
ژنرال بخت خان (1797–13 مه 1859)، فرمانده کل نیروهای مستقل هند شورشی هند در شورش هند در سال 1857 یک پشتون از شاخه ای از قبیله بریچ بود.[۱۷]
داستان زندگی
ژنرال بخت خان از طرف پدرش از میراث روهیلا یوسف زی بود در حالی که مادرش یک شاهزاده خانم آواده بود. او در بیجنور در روهیلخند به دنیا آمد و بعداً به عنوان سابدار، فرمانده ارشد بومی در ارتش کمپانی هند شرقی، به دست آورد، و چهل سال تجربه در توپخانه اسب بنگال به دست آورد و شاهد عملیات در جنگ اول انگلیس انگلیس بود.
قبل از شورش، سوبدر بخت خان برای تعدادی از افسران بریتانیایی، از جمله چندین نفر که قرار بود در جریان محاصره دهلی در سال 1857 علیه او خدمت کنند، به خوبی شناخته شده بود. یکی از سرهنگ ها او را "باهوش ترین شخصیت" توصیف کرد که "خیلی به جامعه انگلیسی».[۱۸]
شورش
پدرش عبداللهخان از بازماندگان غلام قادر روهیله بود که به واسطۀ ازدواج با شاهزادهای از فرمانروایان مخلوغ اوده، به خانوادۀ سلطنتی وابسته شده بود. بخت خان در حدود سال ۱۲۳۳ق/ ۱۸۱۸م با درجۀ «صوبهدار» وارد توپخانۀ تیپ بریلی شد و تا حدود سال ۱۲۷۳ق/ ۱۸۵۷م در این سمت باقی ماند. وی در نخستین جنگ جلالآباد (۱۲۵۴-۱۲۵۸ق/ ۱۸۳۸-۱۸۴۲م) شرکت داشت و شایستگی او در این جنگ، افتخارات و نشانهای بسیاری را برای توپخانۀ تخت در فرمانش به ارمغان آورد.
اوج شهرت بخت خان هنگامی بود که وی در ۱۲۷۴ق فرماندهی سپاهیان معترض هندی بر ضد تسلط انگلیسیها را برعهده گرفت. گسترش دامنۀ قیام و پیروزیهای موردنظر مبارزان، نیاز به رهبرانی فعال داشت و به همین دلیل، وقتی سپاهیان بریلی به فرماندهی بختخان وارد دهلی شدند و او ـ به عنوان رهبر برجستۀ نظامی که به خانوادۀ سلطنتی نیز منتسب بود ـ از بهادر شاه دوم خواست که فرماندهی کل سپاهیان هند را به او دهد، با تقاضایش بهگونهای موافقت شد و وی عملاً با وجودمیرزا مغول که رسماً فرماندهی کل را در دست داشت، رشتۀ امور را در اختیار گرفت و با عنوان «صاحب عالم بهادر» تصمیمات نهایی را اتخاذ میکرد. رقابت میان میرزامغول و بخت خان و شکوههای آنان در گزارشهای برجایمانده از آن دوران منعکس شده است.
بختخان بهخوبی ارتش دهلی را سازماندهی کرد وبر قدرت و مهارت افراد آن افزود. شایستگی او در این کار، به رغم نارضایی بهادرشاه از برخی رفتارهایش، موجب شد تا وی همچنان در زمرۀ افراد نزدیک به او باقی بماند و افکار آزادی خواهانهاش نیز در تصمیمگیریهای بهادرشاه تأثیر گذارد.. نفوذ و موقعیت بختخان در دربار به گونهای بود که تصمیمات شورای ۱۰ نفرۀ دربار که وظیفۀ کنترل شهر و عملیات نظامی را برعهده داشتند، تنها پس از تأیید بهادرشاه و بخت خان رسمیت مییافت و به اجرا درمیآمد. دراین زمان، بختخان مسئولیت حفاظت از دهلی را هم بر عهده داشت و از اقدامات او در این شهر، حذف مالیات بر کالاهای مصرفی عادی و صدور دستور ممنوعیت ضبح گاو بود. این دستور موجب شد تا رهبر هند نیز به حمایت از این قیام برخیزد و رهبری نمادین بهادرشاه را در این مبارزه بپذیرد.
با وجود برخی کشمکشها میان سپاهیان بریلی و دهلی و افراد غیرنظامی، بختخان همواره در مبارزۀ خود برضد بریتانیا تزلزل ناپذیر و راسخ بود. سرانجام، با فشار شدید نیروهای بریتانیا و پس از چند نبرد سخت، در محرم ۱۲۷۴/ سپتامبر ۱۸۵۷ دهلی به تصرف انگلیسیها درآمد. بهادرشاه اسیر و محاکمه شد و متهم گردید که با بختخان در قیام همکاری کرده، و به یاری رسانده است. بختخان در ۲۹ محرم همین سال دهلی را ترک کرد و به لکهنو رفت و به نیروهای بیگم حضرت محل ( ۱۲۹۷ق/ ۱۸۸۰م) همسر واجدعلیشاه که به حمایت از پسرش برجیس قادر، مردم اوده را برضد بریتانیا تهییج کرده بود.
از واپسین روزهای زندگی بختخان اطلاع چندانی در دست نیست؛ گفتهاند که وی به نپال گریخت و در آنجا به همراهی دیگر رهبران مبارزه در نبردی (کشته) شد. اما گزارشهای دیگر حاکی از آن است که وی طی یک درگیری در ۱۰شوال۱۲۷۵ق/ ۱۳ مۀ ۱۸۵۹م {کشته} شده است.[۱۹]
حافظ رحمت خان بریچ[۲۰]
معروف به حافظالملک، سردارِ پتهانها، نواب افغانهای روهیله، حاکمِ کتهیر/ کتیهر (روهیلکندکنونی در هند) و حافظ قرآن
حافظ رحمتخان، معروف به حافظالملک، سردار پتهانها، نواب افغانهای روهیله، حاکمِ کتهیر/ کتیهر (روهیلکندکنونی در هند) و حافظ قرآن. پتهانها گروهها و قبایل مرزنشین، شامل ایرانیها و هندیها و افغانها و بلخیها، بودند. نسب حافظ رحمتخان به قیس عبدالرشید، جد افغانهای پتهان، میرسد. جد حافظ رحمتخان، شیخ شهابالدین مشهور به کوتابابا/ کوته بابا، سردار قوم بریچ* بود و با قبیلهاش در منطقه روه (نزدیک مرز افغانستان و پاکستان) زندگی میکرد. نیاکان حافظ به چاچِ هزاره کوچیدند. شاه عالم خان، پدر حافظ رحمتخان، پس از وفات پدرش شیخ شهابالدین، سردار افغانهای روه شد. حافظ رحمتخان در 1120 در تورشهامتپور، روستایی در روه، متولد شد وی علوم رایج را نزد پدرش فراگرفت و چون در کودکی قرآن را از حفظ نمود، حافظ خوانده شد.حافظ رحمتخان در 1153 به تجارت بین بدخشان و هند مشغول بود. وی که به خواست نواب علی محمدخان در 1152 به دربار او پیوسته و منصبِ دیوانی یافته بود، در جنگهای او شرکت میکرد. وقتی نواب علیمحمدخان حاکم سرهند شد نیز حافظ رحمتخان همراه او بود و به او خدمت میکرد. پس از وفاتِ نواب علیمحمدخان در 1163، حافظ رحمتخان که پدر زن سعداللّهخان (پسر علیمحمدخان) بود، نایبالسلطنه او و حاکِم حقیقی کتهیر شد و روهیلهها از آن پس مستقل شدند.با پیش آمدن اختلاف بین حافظ رحمتخان و سعداللّهخان، حافظ رحمتخان برخی نواحی، از جمله سریلی و شاهجهانپور و ییلیبهت، را تصرف کرد (حسنی، همانجا). صفدرجنگ، وزیر احمدشاه بهادرِ بابری، به کتهیر حمله برد. در 1166، احمدشاه و صفدر جنگ و حافظ رحمتخان صلحنامهای در لکهنو امضا کردند که به موجب آن، روهیلهها موظف شدند به صفدرجنگ غرامت بپردازند. پس از آن، حافظرحمتخان قلمرو خود، کتهیر، رابه سهبخش تقسیمکرد و به فرزندان علیمحمدخان سپرد. وی نام شهر ییلی بهت را به حافظآباد تغییر داد و آن را مرکزِ حکومتِ خود نمود و در آنجا کاخی بزرگ بناکرد.در 1174، حافظ رحمتخان به لشکرِ احمدشاه ابدالی پیوست و در جنگی که در پانیپت* رخداد، با لشکرِ مراتههها* جنگید. به پاس خدمات حافظ رحمتخان در این جنگ، احمدشاه ابدالی منطقه اتاوه، مرکزِ مراتههها، را به وی بخشید . پس از فوت نواب سعداللّهخان، در 1176 سردارانِ کتهیر و آنوله و بریلی، حافظ رحمتخان را به حکومت رساندند. در 1184، حافظ رحمتخان برای حفظ امنیتِ قلمروش، از شجاعالدوله (فرزند صفدرجنگ) خواست واسطه صلح او با انگلیسیها شود، اما نتوانست مبلغی را که شجاعالدوله درخواست کرده بود، بپردازد. شجاعالدوله در 1186 به حافظ رحمتخان اعلام جنگ داد. حافظ رحمتخان جنگ با قوای متحد انگلیس و شجاعالدوله را مصلحت نمیدانست. شجاعالدوله نخست اتاوه را گرفت و سپس سپاهیان انگلیسی به طرف کتهیر حرکت کردند. در 11 صفر 1188، روهیلهها به سرلشکری حافظ رحمتخان، با سپاه شجاعالدوله و انگلیسیها جنگیدند. برخی افغانها به سپاه شجاعالدوله پیوستند و عدهای از آنان خود را از جنگ کنار کشیدند. به همین دلیل، روهیلهها شکست خوردند. حافظ رحمتخان در این جنگ کشته شد.شجاعالدوله که از مرگ حافظ رحمتخان متأثر شده بود، دستور داد جسد او را از میدانِ جنگ یافتند و در 1189 در بریلی* به خاک سپردند .حافظ رحمتخان حدود 27 سال در کتهیر و اطرافِ آن حکومت کرد. وی متدین و سخی و انساندوست و عادل بود، و به سادات احترام بسیار میگذاشت. حدود پنج هزار عالم به دربار وی وابسته بودند. به گفته سیدعظیم شاه خیال بخاری (ص 137)، حافظ رحمتخان به فارسی و پشتو نیز شعر میسرود. نسخهای از دستنویس اشعار او در کتابخانه رامپور نگهداری میشود. در دیوان عبدالقادرخان، مخمسی از حافظ رحمتخان تحریر شده است (همانجا). از حافظ رحمتخان کتابی به نثر فارسی به نام خلاصةالانساب درباره نسبنامه افغانها، به جامانده که فصلی از آن نیز ردیه بر شیعه است. نسخههایی از آن موجود است، از جمله در موزه بریتانیا[۲۱]
دوست محمد خان افغان یا امیر افغانستان ملقب به بارکزی
چگونگی خویشاوندی سلسه بریچی و تبدیل به بارکزی و درانی و زندگی نامه وی
دوسْتْمُحَمَّدْ خانِ اَفْغان (حک ۱۲۴۲-۱۲۵۴ ق / ۱۸۲۶- ۱۸۳۸ م؛ ۱۲۵۸-۱۲۸۰ ق / ۱۸۴۲-۱۸۶۳ م)، امیر کابل و غزنه و پیرامون آنجاها در دورۀ نخست، و سپس امیر کل افغانستان در دورۀ دوم امارت خود. وی بنیانگذار سلسلۀ محمدزایی / بارکزایی، آخرین سلسلۀ پادشاهی پیش از تشکیل جمهوری در این کشور به شمار میآید. امیر دوستمحمد خان در یکی از دورههای بسیار پرآشوب تاریخ این کشور توانست ثبات و تعادلی نسبی در جامعۀ افغانی به وجود آورد. افغانستان در دورۀ حکومت او به حدود تقریبی امروز خود رسید.[۲۲]
پیشینۀ سیاسی سلسلۀ محمدزایی به دوران تأسیس پادشاهی افغانها به دست احمد شاه درانی، از سرداران برجستۀ نادر شاه افشار، بازمیگردد. حاجی خان محمدزایی، نیای دوستمحمد خان، از تیرۀ بارکزایی افغان، از مهمترین حامیان احمد خان در نیل به سلطنت و استقرار حکومتش بود و بههمینسبب مقامی بلند در دستگاه احمد شاه به دست آورد. پسر او پاینده خان نیز در ایام جانشینان احمد شاه، قدرت و نفوذ بسیار داشت و در ایامی که میان درانیان رقابت و اختلاف بالا گرفته بود، پسران پاینده خان هریک در قلمرو وسیع درانیان حکومتی داشتند[۲۳] پاینده خان براثر کشمکش میان محمدزاییها و درانیها به قتل رسید و پسر بزرگ او، فتح خان، ریاست محمدزاییها را به دست گرفت[۲۴].دوستمحمد خان (ز ۱۲۰۷ ق / ۱۷۹۳ م)، کوچکترین پسر پاینده خان، از مادری شیعه بود و به هنگام قتل پدرش ۷ سال بیشتر نداشت و برادرش فتح خان بریچ تربیت او را بر عهده گرفت و براثر تربیت و توجه وی، در ۱۸سالگی به سرداری سپاه رسید. چون فتح خان بریچ نیز به دست کامران پسر محمود شاه درانی کور و مقتول شد[۲۵]، برادرانش به فکر انتقام از درانیها افتادند. افغانستان در این زمان مورد توجه دو قدرت بزرگ، انگلستان و روسیه، واقع شده بود و هر دو در امور آن مداخله میکردند. بهعلاوه رقابتها و کشمکشهای خاندانی درانیان، سرانجام آنها را به سقوط کشانید. محمدزاییها که از مدتها پیش برخی شهرها را در تصرف داشتند، کوشیدند قلمرو خود را گسترش دهند و دراینمیان دوستمحمد خان قدرت بیشتری یافت.
برآمدن امیر دوستمحمد خان (دورۀ اول امارت)
وقتی سیکها با بهرهبرداری از درگیریهای داخلی افغانستان در حال دستاندازی به ایالتهای سند و پنجاب بودند، برادران محمدزایی که هریک در ایالتی حکمرانی داشتند، ناگزیر به داخل افغانستان آمدند و هریک مدتی شاهزادهای را علم کردند تا به نام او فرمانروایی کنند. دوستمحمد خان نیز در این زمان ایوب، پسر تیمور شاه، را به شاهی برداشته بود. محمدعظیم خان، برادر دوستمحمد و حاکم سابق کشمیر که پس از قتل فتح خان بر دیگر برادران مهتری یافته بود، به کابل آمد. دوستمحمد خان به اطاعتش گردن نهاد و از سوی او به حکومت غزنین منصوب شد [۲۶]
با فوت نابهنگام محمدعظیم خان، دوستمحمد خان بر پسر او غلبه کرد و در کابل مستقر شد؛ اما دیگر برادران زیر بار نرفتند و حتى چند بار تصمیم به کورکردن و کشتن او گرفتند، هرچند موفق نشدند. کشمکش برادران بر سر میراث محمدعظیم خان به تقسیم افغانستان میان آنها انجامید و کوهستانهای کابل را به دوستمحمد خان دادند. چون اعتراض دوستمحمد خان به جایی نرسید، دو سال پس از متفرقشدن برادران، در ۱۲۴۰ ق / ۱۸۲۵ م، به کابل تاخت و آن را گرفت و سپس غزنین و جلالآباد را به قلمرو خود افزود. فتح جلالآباد که دروازۀ پیشاور و مدخل سند به شمار میرفت، او را نهتنها در چشم برادران، که در نظر سیکها نیز بزرگ کرد[۲۷] بهاینترتیب، امیر دوستمحمد خان در ۱۲۴۲ ق / ۱۸۲۶ م، به نخستین دورۀ امارت خود گام نهاد، درحالیکه پیشاور و دیگر ایالتهای سند و پنجاب در دست سیکها، قندهار در دست برادرانش، و هرات در دست شاه محمود درانی و پسرش کامران بود و بلخ و خُلم و قندوز و بدخشان استقلال داشتند[۲۸] امیر دوستمحمد خان حکومتی تقریباً متزلزل را آغاز کرد. درحقیقت، وضع خاص منطقه و تقسیم کشور به ایالتهای کوچک و بهظاهر مستقل، در ذهن امیر، هرچند از هوش و استقامتی قابل ستایش برخوردار بود، چنان تأثیر گذاشته بود که جز به تحکیم موقعیت خود به چیز دیگری نمیاندیشید [۲۹]
گرچه دولت ایران، خود را دوست افغانستان نشان میداد و از برادران دوستمحمد خان در قندهار حمایت میکرد، بهسبب حضور محمود شاه و کامران در هرات با حمایت ایران ، امیر در ابراز دوستی به ایران همدرد بود. از سوی دیگر همچنان امیدوار بود که از ایالتهای سند و پنجاب، دستکم پیشاور را برای افغانستان نگه دارد، و بهسبب سلطهجویی انگلستان نمیتوانست خود را دوست انگلیسیها نیز نشان دهد و آنها هم به او بیاعتماد بودند. اما درحقیقت، مداخلۀ مستقیم هرچند در آغاز نامحسوسِ انگلیس بود که سرنوشت امیر را رقم زد.
مهمترین حادثۀ نخستین دورۀ امارت دوستمحمد خان، به غیر از سرکوب شورشهای قبیلهای، درگیری درازمدت او با رنجیتسینگ، پادشاه سیکها بود[۳۰]. این مهاراجه که ارتش نسبتاً نیرومندی فراهم کرده بود، از شجاعالملک، پادشاه پیشین درانی که در لودهیانه در تبعید به سر میبرد، حمایت کرد تا تاجوتخت خود در کابل را پس بگیرد، بهشرط آنکه پس از پیروزی، استقلال سیکها را به رسمیت بشناسد، و این به معنی واگذاری کامل پیشاور بود. انگلستان هم برای اجرای نقشههای دور و درازی که برای سند و پنجاب داشت، موافقت نشان داد. حملۀ شجاعالملک در ۱۲۵۰ ق / ۱۸۳۴ م به قندهار براثر ورود دوستمحمد خان که به تقاضای برادران خود به آن صوب آمده بود، نتیجهای نداشت[۳۱]
امیر همچنان در اندیشۀ پیشاور بود که ۳ سال بعد، بهانۀ جنگ فراهم شد. مهاراجه که اکنون خود را بسیار قوی احساس میکرد، از امیر خواست که اطاعت او را گردن نهد. امیر بهشدت برآشفت و به جنگ مهاراجه رفت. بااینکه افغانها در آستانۀ شکست بودند، اما سرانجام پیروز شدند، ولی امیر، بهسبب حمایت انگلیسی ها از سیکها ، موقع را برای پیشروی و تصرف پیشاور مناسب نیافت. ظاهراً این حادثه که به جنگ جمرود شهرت یافته بود، با نامهنگاری و عذرخواهی مهاراجه به پایان رسید [۳۲]. پس از آن طرفداران امیر نغمۀ پادشاهی او را ساز کردند؛ اما امیر، ظاهراً برای غلبه بر موج هیجان عمومی، به پیشنهاد ملا میر ویس، بهجای عنوان شاهی که پیش از آن در افغانستان رایج بود، خود را امیرالمؤمنین خواند و برضد سیکها اعلام جهاد کرد [۳۳].
سیر رویدادها و حرکتهای سیاسی امیر دوستمحمد خان در این دوره نشان میدهد که او به تشکیل نظامی مستقل و ملی در افغانستان دلبسته بود که میکوشد او را از آغاز مردی جبون و وابسته نشان دهد[۳۴]. امیر که در برابر فکر تشکیل دولتی متحد، برادرانی نافرمان در قندهار و حکومت نیمهوابستۀ سدوزایی در هرات را پیش چشم داشت و تنها سرچشمۀ درآمدش مالیات چند شهر و قبیلۀ نسبتاً فقیر بود، خواست برای بازپسگرفتن پیشاور بهعنوان منبعی ثروتخیز، با حرکتهای سیاسی از قدرتهای بانفوذ در منطقه بهرهبرداری کند [۳۵]؛ ازاینرو در ۱۲۵۲ ق / ۱۸۳۶ م، هیئتی همراه با نامههایی خطاب به پادشاه ایران و سفیر روسیه در تهران، به ایران فرستاد [۳۶]. از سوی دیگر ضمن نامۀ تبریک به لرد اوکلند، فرماندار جدید هند، از او برای پسگرفتن پیشاور استمداد کرد. اوکلند پاسخ داد که سیاست آنها این نیست که در کار کشورهای مستقل مداخله کنند؛ دلالت ضمنی این سخن آن است که انگلستان دولت سیکها را بهعنوان دولتی مستقل به رسمیت شناخته است. اوکلند بهدنبال آن الکساندر برنز را نزد امیر فرستاد تا او را به چشمپوشی از پیشاور وادار سازد. برنز بهرغم مأموریت رسمی خویش، نظری مثبت نسبت به امیر و واگذاری پیشاور به او داشت[۳۷]. در این حال، نمایندۀ روس، ویتکویچ، هم به کابل آمد. امیر چون سرسختی انگلیسی ها را دید، موقع را برای بازی سیاسی خود مناسب یافت و تمایل خود را به روسها آشکار ساخت. در همین زمان نیز ایران به هرات حمله کرد. با اخطاری که انگلیسیها در باب قطع رابطه با خارجیان به امیر دادند، مذاکره در کابل به نتیجه نرسید[۳۸].انگلستان که نگران محاصره و سقوط هرات براثر حملۀ محمد شاه قاجار بود، ازیکطرف هرات را به مقاومت تشویق کرد و ازسویدیگر، ضمن اخطار به دوستمحمد خان، به جنوب ایران حمله برد[۳۹].بهاینترتیب، ایران از هرات عقب نشست و امیر دوستمحمد خان در بازی سیاسیای که آغاز کرده بود، شکست خورد و انگلیسیان به فکر جانشینی برای دوستمحمد خان افتادند. ازاینرو، شجاعالملک، پادشاه سابق افغانستان را به نام شاه شجاع نامزد پادشاهی افغانستان کردند و میان او و مهاراجه سینگ پیمانی با تضمین خود برقرار ساختند که به اتحاد مثلث شهرت یافت. مطابق این پیمان پیشاور همچنان به دولت سیکها که عملاً در اشغال آنان بود، واگذار شد و در برابر قرار شد سیکها برای رساندن دوبارۀ شجاعالملک به تاجوتخت کمک کنند.
اعلامیه سیملا که در پاسخ به مخالفان حملۀ انگلستان به افغانستان صادر شد، ضمن تأیید کمک به پادشاهی شجاع الملک، دوستمحمد خان را دشمن سیکها و عامل اصلی حملۀ ایران به هرات دانست. قوایی که سیکها و انگلیسی ها در اختیار شجاع الملک نهادند و به سپاه سند نامبردار بود، در ۱۲۵۵ ق / ۱۸۳۹ م قندهار را گرفت. کهندل خان، امیر آنجا با خاندان خود به ایران پناه برد. شاه شجاع در قندهار به سلطنت نشست و بیدرنگ عهدنامهای با فرمانده قوای انگلیسی امضا کرد که انحصار حضور انگلیسی ها را در افغانستان تضمین میکرد. اندکی بعد، شاه شجاع روی به غزنین نهاد. بهرغم تمهیدات امیر دوستمحمد خان، پسر او، حاکم غزنین، براثر خیانت شماری از امرای بارکزایی شکست خورد و اسیر شد
قوای [۴۰]شاه شجاع آنگاه روی به کابل نهاد و امیر دوست محمد خان نیز آمادۀ جنگ شد؛ اما کار به مذاکره کشید و امیر پذیرفت که شاه شجاع را به رسمیت شناسد و خودْ وزیر او گردد. انگلیسیها نپذیرفتند و پیشنهاد کردند که امیر با خانوادۀ خود به هند رود و مقرری سالانه گیرد. امیر دوستمحمد خان نپذیرفت و چون یاران خویش را نیز آمادۀ جنگ ندید، روانۀ ترکستان شد و به بخارا رفت[۴۱]؛ اما نصرالله خان، امیر بخارا، از او و همراهانش استقبال نکرد و حتى گفتهاند میخواست آنها را به قتل آورد. امیر نیز ناچار با تحمل سختیهای فراوان از بخارا گریخت و به افغانستان بازگشت آوازۀ بازگشتن امیر شور و هیجانی ایجاد کرد، زیرا زمینۀ نارضایتی عمومی در حال شکلگیری بود. گروهی از انگلیسی ها به هند بازگشتند، اما شماری ماندند و در شهرهای افغانستان پراکنده شدند. مشاهدۀ ارتشی با لباس یکسان و سلاحهای پیشرفته و شکوه ظاهری شاه شجاع، در آغاز افغانها را به سکوت واداشت. عبدالجبار خان برادر دوستمحمد خان نیز تسلیم شد. اما چند عامل باعث نارضایتی عمومی شد. با پیوستن خانوادۀ انگلیسیها به مردان خود در افغانستان، تعادل اقتصادی شکننده و خودکفا و محدود شهرها به هم خورد. پوشش خارجیها نیز در چشم افغانها خوش نمیآمد. ماندگاری انگلیسی ها و دخالت مستقیم آنان در اموری مانند گرفتن مالیات، بیکفایتی و فرمانبری شاه شجاع را نشان داد و از اهمیت او در دیدۀ مردم کاست[۴۲]. در چنین شرایطی، شایعۀ بازگشت امیر دوستمحمد خان، که اکنون به قهرمانی محبوب بدل شده بود، به حقیقت پیوست. رئیسان قبیلههایی که پرداخت پول انگلیسی به آنها متوقف شده بود، جانب امیر را گرفتند. امیر با چندصد سوار تاجیک که سپستر با پیوستن کوهستان های کابل به دوبرابر افزایش یافت، در چند جا به انگلیسی ها زد، گاه پیروز شد و گاه شکست خورد، اما درمجموع حریف اسلحه و بهویژه توپخانۀ انگلیسی ها نشد، تا سرانجام به این نتیجه رسید که خود را در کابل به ژنرال مکناتن تسلیم کند. ژنرال مکناتن با حیرت و ناباوری، امیر را پذیرفت و با او با احترام رفتار کرد؛ بااینهمه، امیر حاضر نشد با شاه شجاع ملاقات کند و سپس، در آخرهای سال ۱۲۵۶ ق / ۱۸۴۰ م، با خانوادۀ خود به هند تبعید شد[۴۳]
پس از تبعید امیر، شورشها و نافرمانیها در هر گوشه از کشور در برابر مأموران انگلیسی رخ میداد. هرات نیز بار دیگر بهسبب تمایل کامران و وزیرش یارمحمد خان به ایران، مسئلۀ روز شد. بنابر تحلیلی، دو رویکرد کلی نسبت به شاه شجاع و حامیان انگلیسیاش در میان مردم پدیدار شده بود؛ کسانی که سوءنیت انگلیسی ها و سرسپردگی شاه شجاع را دریافته بودند، متمایل به ایران، و آنان که دور شاه شجاع گرد آمده بودند، دوستدار انگلیسی ها بودند[۴۴].
در سال ۱۲۵۷ ق / ۱۸۴۱ م، قیام عمومی در همهجا شروع شد. در کابل، بهناگهان وضع برضد شاه شجاع و انگلیسی ها برگشت. در شورشی که در شهر درگرفت، الکساندر برنز و برادرش کشته شدند و انگلیسی ها در محاصره افتادند. خواست مردم، خروج کامل انگلیسی ها از افغانستان بود. در همین زمان، محمداکبر خان بریچ پسر برومند و ملیگرای امیر که از دست خان بخارا گریخته بود، نیز به کابل رسید و تقریباً در رأس نیروهای مردمی قرار گرفت[۴۵]. راهها بهعلت برف و سرمای زمستان و نیز شورش قبیلههای کوهستانی بسته بود و کمکی از جلالآباد به کابل نمیتوانست برسد؛ ازاینرو، ژنرال مکناتن با افغانها قرار گذاشت که اجازه بدهند انگلیسی ها در امنیت از کابل بروند، ولی درعینحال، خواست با سیاستبازی، از چندگانگی سران انقلاب بهرهبرداری کند و ورق را به سود انگلیسی ها برگرداند. سران افغان نیت باطنی او را دریافتند و با وحدتنظر تصمیم گرفتند او را گروگان آزادی امیر سازند[۴۶]. در ملاقاتی که بین او و چند افسر همراهش با محمداکبر خان بریچ و چند رهبر افغان روی داد، ژنرال تن به اسارت نداد و دست به اسلحه برد، و خود و همراهش کشته شدند.
تصمیم سران آن شد که شماری اسیر برای مبادله با امیر دوستمحمد خان نگه دارند و به ۰۰۰‘۱۶ نفر مقیم پادگان کابل، اجازۀ عبور دهند. عقبنشینی معروف انگلیسیها، متشکل از ۵۰۰‘۴ نظامی، گروهی زن و بچه و ۵۰۰‘۱۲ نفر همراه از کابل آغاز شد. افزونبر سرمای سخت زمستان، قبیلههای خیبری نیز مرتب به آنان حمله کردند و بنابر مشهور، تنها دکتر برایدن انگلیسی با مصیبت بسیار توانست از این گروه زنده به جلالآباد برسد و ماجرا را گزارش دهد.
در کمتر از یک سال، سپاه انتقام انگلیسیان تشکیل شد، از خیبر گذشت و در ۱۲۵۸ ق / ۱۸۴۲ م، از غزنین تا کابل یکسره به ویرانگری و کشتار پرداخت. شاه شجاع نیز در کابل ناگزیر برضد انگلیسی ها موضع گرفت، اما در همین سال به دست چند تن از خانهای شورشی کشته شد. این جنگ بیهوده که به اتفاق نویسندگان از (حماقت اوکلند) آغاز شد و نزدیک به ۴ سال طول کشید، در چشم انگلیسی ها بهترین راه برای بستن راه نفوذ روسیه بود، اما به قیمت خرابی صدها شهر و روستا و قتل انسانهایی که شمارشان هرگز معلوم نشد[۴۷]
بازگشت امیر دوستمحمد خان
انگلیسیها بیدرنگ، پس از فرونشاندن آتش انتقام و اعادۀ حیثیت، افغانستان را تخلیه کردند و بهترین راه برای فرونشاندن آشوب فراگیر این کشور را در حکومت دوستمحمد خان تشخیص دادند. فرماندار کل هند اعلام کرد که همۀ افغانهای مقیم هند میتوانند به کشورشان بازگردند. امیر نخست هیچ اشتیاقی برای رفتن نشان نداد و پسرش محمداکبر خان بریچ هنوز برضد انگلیسیها فعالیت میکرد. اما انگلیسیها در هند چنان به امیر نشان دادند که میخواهند در ازای دوستی و وفاداری امیر، او را باز به حکومت بازگردانند؛ امیر فریب خورد و به پسرش امر کرد دست از مقاومت بردارد. محمداکبر خان بریچ از حقیقت آگاه بود، اما ناگزیر اطاعت کرد[۴۸]
چنان مینمود که از این جنگ طولانی، تنها او سود برده است، زیرا انگلیسیها خسارت عمده دیدند؛ شاه شجاع مرد؛ رنجیت سینگ هم مرد و کشور سیکها از هم پاشید[۴۹]. دوستمحمد خان بهآهستگی راه میان هند تا کابل را طی کرد و در ۱۲۵۹ ق / ۱۸۴۳ م، بر تخت نشست، و به پاس شجاعتهای محمداکبر خان بریچ ، او را وزارت داد و نامش را بر سکهها ضرب کرد[۵۰]
امیر، چنانکه از کارهای او برمیآید، در دورۀ دوم امارت خویش، تنها به تحققبخشیدن به موجودیت مستقل کشور افغانستان توجه داشت، اما مطابق قرار با انگلیسیها، دستش از هرات و قندهار کوتاه بود. چند سال اول امارت امیر صرف اصلاح ارتش و سرکوب چند شورش قبیلهای شد. در این مقطع او برای استحکامبخشیدن به اقتدار خود ناگزیر از برخورد با برخی از کسانی شد که در شورش ضد انگلیسی که به بازگرداندن او انجامید، شرکت فعال داشتند[۵۱]. محمداکبر خان بریچ ، وزیر جاهطلب و شجاع، همانند جوانی پدرش شخصیتی ملی از خود بروز داد و تندروان افغانی را به خود جذب کرد[۵۲]
در سال ۱۲۶۲ ق / ۱۸۴۶ م، انگلیسیان سرانجام نیت دیرپای خود را در حمایت از سیکها و جداکردن سند از افغانستان آشکار کردند و آن را از دست جانشینان رنجیت سینگ درآوردند و به قلمرو خود ملحق ساختند. اکنون که امیر دیگر هیچ اشتیاقی به سند و پیشاور نشان نمیداد، پسر و وزیرش، محمداکبر خان بریچ ، همراه موج مخالفت بهوجودآمده در میان افغانها، عازم پسگرفتن پیشاور شد. تضاد پدر و پسر بالا گرفت و عاقبت وزیر فرمان پدر را که مایل به خلف وعده با انگلیسیها نبود، گردن نهاد. در همین سال، محمداکبر خان بریچ بر اثر بیماری درگذشت و شایع شد که امیر او را مسموم کرده است؛ ازاینرو برای غلبه بر این وضعیت، برادر تنی او، غلامحیدر خان را ولیعهد خود کرد[۵۳]
در یکی دو سال آینده، انگلیسیها باز به سیکها حمله کردند. اینبار هیجان مردمی در افغانستان چنان بالا گرفت که امیر را ناگزیر ساخت به درخواست کمک سیکها، که بهزعم افغانها به تصرف دوبارۀ پیشاور میانجامید، پاسخ موافق دهد. پس به جانب سند حرکت کرد و آن سوی آب با قوای انگلیسی درافتاد، ولی شکست خورد و پیشاور را بهکلی از دست داد[۵۴]. امیر برای جبران این شکست و ترمیم روحیۀ قوای خود تصمیم گرفت شمال افغانستان را به حکومت کابل منضم سازد؛ دو ـ سه سال آینده را صرف این کار کرد و سرانجام سراسر منطقۀ بین هندوکش و آمودریا، بلخ، بامیان، شبرغان، کتهغن (قطغن)، سمنگان، آقچه و شهرهای دیگر، فرمان امیر را گردن نهادند. در ۱۲۷۰ ق / ۱۸۵۴ م، کهندل خان و مهردل خان، برادران امیر، در قندهار مردند. زمزمههای تصرف هرات به دست ایران نیز دوباره شنیده میشد. ملاقاتی به درخواست انگلیسیها در جمرود انجام گرفت که ظاهراً به دنبال آن دست امیر برای تصرف قندهار و هرات باز شد. بازماندگان سرداران قندهاری، بهعلت نفاق، چاره را در استمداد از عموی خود دیدند. امیر بهعنوان حکمیت وارد قندهار شد و آنجا را نیز به قلمرو خود ملحق ساخت[۵۵].
از سال ۱۲۷۱ ق / ۱۸۵۵ م، تحرک تازهای در منطقه پدید آمد. سپاه ناصرالدین شاه قاجار هرات را تصرف کرد، ولی اینبار هم براثر حملات دریایی انگلیسی ها به سواحل ایران در بوشهر ناچار از عقبنشینی شد. حال دیگر انگلستان به این نتیجۀ قطعی رسیده بود که وجود افغانستانی نسبتاً نیرومند و یکپارچه و دوست انگلیس، بیشتر از کشوری پارهپاره به سود امنیت هند است. پس در معاهدۀ دیگری که دو سال بعد میان حاکمان انگلیسی هند و نمایندۀ امیر، پسرش محمداعظم خان بریچ، در جمرود منعقد شد، حکومت مذکور پرداخت پول و سلاح را به امیر برای مقابله با ایران تعهد کرد و البته پای انگلیسی ها نیز دوباره به افغانستان باز شد[۵۶]
تا ۳ سال بعد، امیر به سرکوب قیامهای بدخشان و تخارستان اشتغال داشت. اکنون هنگام برآوردهشدن آرزوی دیرپای امیر دوستمحمد خان، یعنی تصرف هرات بود. در ۱۲۷۹ ق / ۱۸۶۲ م، امیر موقع را مناسب دید و از جلالآباد به هرات حمله کرد. ایران در آخرین معاهده برای همیشه دست از هرات و افغانستان برداشته بود و سلطان احمد خان، حاکم هرات، بهتنهایی از پس نیروی امیر برنمیآمد و خود نیز در ۱۲۸۰ ق / ۱۸۶۳ م از بیماری مرد. سرانجام شهر پس از ۸ ماه مقاومت گشوده شد و امیر نیز اندکی پس از آن بیمار شد و درگذشت. او را در بقعۀ خواجه عبدالله انصاری به خاک سپردند[۵۷].
نویسندگان شخصیت نسبتاً جالبی از امیر ترسیم کردهاند: او بیتردید مردی دلیر و مدبر بود و تا میتوانست کارها را با سیاست و حیله پیش میبرد و جنگْ آخرین راهکار او بود[۵۸]؛ سواد اندکی داشت، اما خوب حرف میزد؛ حتى گفته شده است که اهل موسیقی بود، رباب مینواخت و آواز میخواند؛ میتوان گفت که در گزینش عنوان امیری، و نه شاهی، ریا نورزید، زیرا هرگز مانند پادشاهان زندگی نکرد؛ درباری ساده داشت و عنوانهای معمول پرطمطراق ترکی و عربی را حذف کرد؛ رویهمرفته با ویژگیهای جسمانی خود مانند اندام بلند و طبیعت فعال و چشمان نافذ، همراه با دوری از تنپروری و عیاشی، مردی باوقار به شمار میرفت[۵۹]
دوستمحمد خان در ۱۴ سال نخست حکومت خود، به اصلاحهای مالیاتی و دیوانی، و مهمتر از همه ایجاد ارتشی به شیوۀ اروپایی دست زد و امنیت راهها در هر دو دورۀ امارت او، به اتفاق همۀ نویسندگان، عالی بود؛ اما اصلاحهای مالی و دیوانیاش در دورۀ دوم، بهسبب نداشتن طرح و برنامهای فراگیر، نیز بهسبب اشتغال عمده و دائمی او به متحدساختن افغانستان، نتوانست به نتیجه برسد. بههمینجهت، در امر بهداشت عمومی، آموزش، کشاورزی و صنعت، وضع کشور از قرون وسطى بهتر نبود[۶۰]
از فشارمشکلات بر مردم خود (خون) گریه میکرد[۶۱]
دربارۀ سرسپردگی امیر به انگلیسیها، سخن بسیار گفته شده است. قطعاً امیر بیشتر از مردم دوران خویش با قدرت انگلیسیها آشنا بود. او که در جوانی و میانسالی با آنان جنگیده بود، پس از آنکه دریافت حریف ارتش نیرومند و پیشرفتۀ آنها نیست، بنابر طبیعت مدبر و مُحیل خویش، تصمیم گرفت با سازگاری با آنان، آنچه میتواند، برای افغانستان حفظ کند. عبدالرحمان خان، نوۀ امیر که سپستر به امارت هم رسید، در اشاره به انقلاب هند و خودداری امیر از تصرف پیشاور، نوشته است که مردم پنجاب مخالف پیمان امیر با استعمارگران بودند، و اگر امیر با آنان پیمان نبسته بود، احتمالاً پیشاور به افغانستان میپیوست . اقدام امیر دوستمحمد خان، باتوجهبه تاریخ، و شاید خستگی امیر و رعایت آرامش ملت افغانستان، موجهتر از انتقاد عبدالرحمان خان به نظر میرسد، بهویژه آنکه خود او اعتراف کرده است که برای ماندگاریاش میبایست به انگلستان وفادار میماند[۶۲] خیانت نکرد
پادشاهی روهیلخند
پادشاهی روهیلکند یک ایالت هندی قدرتمند بود که اسما تحت فرمانروایی مغولها بود که در سال 1721 در زمان امپراتوری مغول در حال انحطاط به وجود آمد و تا سال 1774 به حیات خود ادامه داد، زمانی که الحاق بریتانیا توسط بریتانیا، مرزهای کاهشیافته آن را به ایالت شاهزاده رامپور تبدیل کرد. نواب علی محمد خان، یکی از نوادگان سلسله باستانی برها، اولین نواب روهیلخند شد، که قبلاً در سن چهارده سالگی توسط سران مختلف افغان به عنوان ارباب انتخاب شده بود. او پادشاهی آینده را از امپراتوری مغول در حال فروپاشی جدا می کند و به سلسله روهیلا می رود. تاج پادشاهی تا پایان پادشاهی در سال 1774 در دست روهیلاها باقی ماند و پس از آن همان سلسله بر رامپور حکومت کرد.
بیشتر مرزهای روهیلخند توسط علی محمد خان ایجاد شد و تا حد زیادی بهعنوان مهار قدرت دولت عود به وجود آمد و نواب علی محمد در این مقام توسط وزیر الملک قمرالدین خان حمایت میشد. با این وجود، این ایالت با گسترش مرزهایش تا مرزهای دهلی و آگرا بسیار تأثیرگذارتر شد. این پادشاهی با گسترش به پنجاب متحد، بسیاری از اوتار پرادش، و به طور موقت به اوتاراکند، امپراتوران هندی را در بر می گیرد که تقریباً کنترل مجازی بر امپراتوری و کنترل مستقیم بیشتر مناطق شمال غربی هند را به دست می آورند. در پایان جنگ اول روهیله زمانی که سوء مدیریت حافظ رحمت خان همراه با تقسیم داخلی کنفدراسیون روهیلا منجر به تضعیف اقتدار مرکزی شد، ضمیمه شد
بیشتر مرزهای روهیلخند توسط علی محمد خان ایجاد شد و تا حد زیادی بهعنوان مهار قدرت دولت عود به وجود آمد و نواب علی محمد در این مقام توسط وزیر الملک قمرالدین خان حمایت میشد. با این وجود، این ایالت با گسترش مرزهایش تا مرزهای دهلی و آگرا بسیار تأثیرگذارتر شد. این پادشاهی با گسترش به پنجاب متحد، بسیاری از اوتار پرادش ، و به طور موقت به اوتاراکند، امپراتوران هندی را در بر می گیرد که تقریباً کنترل مجازی بر امپراتوری و کنترل مستقیم بیشتر مناطق شمال غربی هند را به دست می آورند. زمانی که سوء مدیریت حافظ رحمت خان بریچ همراه با تقسیم داخلی کنفدراسیون روهیلا منجر به تضعیف اقتدار مرکزی شد، این کشور در پایان جنگ اول روهیلا ضمیمه شد.
جغرافیا
نام باستانی روهیلخند کتهیر بود. نام روهیلخند در اواسط قرن هجدهم زمانی که به دست سلسله روهیل که توسط نواب علی محمد خان بهادر روهیلا آغاز شد، افتاد. اگر چه اصطلاح روهیلا قبلاً توسط افغان هایی که وارد هند شده بودند استفاده می شد[۶۳]
داستان
در آغاز قرن هجدهم، افغانها به مقدار زیاد به منطقه مهاجرت کرده بودند و اغلب در امپراتوری مغول بهویژه در ارتش به دنبال استخدام بودند. با مرگ اورنگ زیب و متعاقب آن سقوط حکومت در زمان امپراتور محمد شاه، حکومت مغول در این منطقه سقوط کرد. در این زمینه، سربازی مبتکر، علی محمد خان، پادشاهی روهیلخند را تأسیس کرد.[۲]
علی محمد خان با نام سید محمد علی خان در خانواده ای از برها سید به دنیا آمد. او در کودکی توسط یک ماجراجوی افغان داود خان به زور دستگیر شد. داود خان پسر شاه علم پسر محمود قندهاری بود. او از قبیله بریچ و از خانواده ای بود که به قداست شهرت داشتند. او به مقام برجسته ای در کتهیر رسید و رهبری یک شبه نظامی متشکل از افغان ها را بر عهده گرفت و علی محمد را به عنوان پسر خود پذیرفت. پس از قتل او توسط راجا کوماون، علی محمد به عنوان رهبر 14 ساله شبه نظامیان پدر رضاعی خود برخاست.[۶۴]
علی محمد خان که مردی توانا و شجاع بود، با شهرت زیادش بسیاری از ماجراجویان افغان را به خود جذب کرد و به عنوان قدرتمندترین مرد کتهیر برخاست. او که از قدرت خود و وضعیت در حال شکست امپراتوری مغول آگاه بود، دستورات امپراتوری را نادیده گرفت و درآمدهای نامنظم خود را به دولت مرکزی پرداخت کرد، به جای آن که از درآمدهای حاصل از زمین های خود برای جمع آوری نیروهای بیشتر، خرید توپخانه و فروشگاه های نظامی و جلب لطف افراد سیاسی استفاده کرد. علاقه با "آزادی به موقع". او از همین تاکتیک برای جلب رضایت طبقات پایین جامعه استفاده کرد و با حمله نادرشاه در سال 1739 موقعیت خود را با تعداد زیادی از افغانها که با او استخدام شدند، تقویت کرد. در سال 1740 او به طور رسمی توسط امپراتور محمد شاه به عنوان فرماندار شناخته شد. برای پنج سال بعد، قدرت او بدون چالش باقی ماند.[۶۵]
در سال 1745 بین علی محمد و صفدر جنگ سوبدار عود نزاع در گرفت. نگهبانان علی محمد اموال خادمان صفدر جنگ را تصرف کردند. صفدر جنگ که پیش از این به قدرت روزافزون علی محمد حسادت میورزید، نزد امپراتور محمد شاه رفت و از طریق او دستور بازگرداندن اموال مصادرهشده و همچنین دستگیری روهیلها را صادر کرد. پس از امتناع علی محمد، صفدر جنگ به همراه امپراتور شخصاً یک لشکرکشی شاهنشاهی را رهبری کرد و پس از ترک توسط افرادش علی محمد دستگیر و به دهلی برده شد.
امپراتور با او محترمانه و محترمانه رفتار می کرد، تا حد زیادی به دلیل نفوذ او در میان هوادارانش که هنوز در آزادی بودند. ضرورت کنسولگری علی محمد منجر به انتصاب وی به عنوان فرماندار سیرهند (منطقه بین جومونا و سوتلج) شد.[۳]
در سال 1748 حمله احمد شاه ابدالی به علی محمد این فرصت را داد تا به کتهیر بازگردد و حکومت خود را دوباره برقرار کند. پس از بازگشت، بسیاری از مردان سابقش دوباره به او پیوستند و به زودی او عملاً در کنترل روهیلخند مستقل شد. برای اطمینان از وفاداری، تقریباً تمام مناصب قدرت به افغان داده شد و چندین نفر مانند نجیب الدوله کمک های زمینی دریافت کردند.[۶۶]
محمد اکبرخان[۶۷]
محمد اکبرخان معروف به وزیر اکبرخان ، امیر اکبرخان و شاه شجاع ، سردار و امیر افغانستان از دودمان بارکزایی بود. وی فرزند دوستمحمد خان، بنیانگذار سلسله بارکزایی است. وزیر اکبرخان در مقام سردار و فرمانده لشکر پدرش ، نقش مهمی در وقایع جنگ اول افغان و انگلیس داشت.
وی شخصاً سِر ویلیام هى مکناتن، دیپلمات ارشد انگلیسی را در دیداری، با اسلحه کشت.[۶۸]
محمد اکبرخان را پس از مرگ در مسجد کبود مزار شریف دفن کردند.
پس از فتح شهر توسط نادر شاه (۱۱۵۰ق) به سپاه او پیوست و در لشکرکشی به هندوستان شرکت کرد و تا پایان کار پادشاه افشار در خدمت وی به سر میبرد. او از ابراهیمشاه، برادرزاده نادر، لقب خانی دریافت کرد و پس از شکست ابراهیمخان از شاهرخ میرزا، فرصت را مغتنم شمرده، ارومیه را تصرف کرد و به حکومت در قسمتی از آذربایجان پرداخت و مدعی تاج و تخت ایران بود.
حکمرانی آذربایجان
س از قتل نادر به نیروهای ابراهیممیرزا برادرزاده نادر پیوست و از او لقب خانی گرفت، اما با شکست ابراهیممیرزا از نیروهای شاهرخمیرزا به او به همراه سواران افغان به سید محمد، تولیت آستان قدس رضوی پیوست و از طرف او به قزوین فرستاده شدند. پس از انصراف از سرحدداری غرب به فرمان خالدپاشا والی شهرزور پیوست، پس از آن به خدمت نقیخان قاسملو افشار درآمد. در آخر با متحد ساختن رهبران ترک و کرد محلی و سازش با اراکلیخان پادشاه کارتلی و کاختی، توانست کنترل تمامی نواحی میان ارومیه و اردبیل را به دست گیرد. وی بعدتر کنترل زاگرس مرکزی را نیز به دست آورد.
جنگ با کریم خان زند
از نکات عجیب تاریخ ایران همکاری گسترده بختیاریها با افغانها بود. تا جایی که آزاد خان افغان، ابدال خان بختیاری را به سمت حاکم محال پشت کوه منصوب میکند. در طی جنگهای آزاد سازی و یکپارچگی ایران توسط کریم خان زند، آزادخان به دعوت علیمرادخان بختیاری قصد تسخیر قلعه راهبردی کرمانشاه را داشت؛ اما پیش از رسیدن وی، کریمخان زند حاکم حقیقی غرب ایران این لشکر را شکست داد. آزادخان پس از این شکست خواست به آذربایجان بازگردد. پس سفیری نزد کریمخان فرستاد و پیام داد که چون وی گناهی نکرده، و به علیمردان خان یاری نرساندهاست، اجازهٔ بازگشت بدو داده شود. کریمخان با وجود موافقت محمدخان و شیخعلی خان، دو تن از سرداران بزرگ خود با درخواست آزادخان موافقت نکرد و راه را بر او بست. لذا کریمخان در صدد تعقیب و شکست سپاهیان افغان برآمد اما شکستی بزرگ خورد، پس از آن افغانها به قلعه پری که مرکز زندیان بود یورش بردند و هفده تن از خانهای زند و پانزده تن از زنان ایشان را که مادر کریمخان نیز در میانشان بود به اسارت گرفت و به سمت ارومیه برد که ایشان در راه گریختند و در بروجرد به کریمخان پیوستند. سرانجام کریم خان زند پس از جنگهای متعدد، توانست وی را شکست دهد. کریم خان بلافاصله پس از پیروزی بر آزادخان به شیراز رفت و شهر را به تصرف خود درآورد. هنگام تصرف شهر، شیخ علی خان با گرز خود صالح خان بیات را که حاکم شیراز بود به قتل رسانید و سلسله زندیه تسط کریم خان زند تأسیس گردید. پس از شکستهای متعدد، آزاد خان سرانجام به نزد هراکلیوس (ارکلیخان) فرمانروای گرجستان شتافت و دو سال با احترام نزد او اقامت کرد. پس از آنکه کریمخان آذربایجان را گشود و قلعهٔ ارومیه را متصرف شد، نامهای به آزادخان نوشت و از هراکلیوس خواست تا آزادخان را نزد او بفرستد. آزادخان چارهای جز پذیرفتن نیافت. او که میدانست کریمخان مردی پاکنهاد و نیکسرشت است، در ۱۱۷۶ق/ ۱۷۶۲م تنها سوار شد و به لشکرگاه وی آمد. کریمخان از وی دلجویی بسیار کرد و فرمان داد که ۵۰ نفر از طایفهٔ زند همواره ملازم او باشند و او را خدمت کنند. نیز برای او مقرری تعیین کرد. او در شیراز، پایتخت زندیان، با احترام فراوان میزیست تا اینکه دو سال بعد از مرگ کریمخان به بیماری خناق (دیفتری) در شیراز درگذشت.
تیمورشاه دومین پادشاه افغانستان از سلسلۀ دُرانی (اَبدالی) و بزرگترین پسر احمدشاه درانی بود.
او در سالهای ۱۷۷۳ تا ۱۷۷۵ برای فاصله گرفتن از ستیزههای موجود بین قبیلههای پشتون و برای تحکیم قدرت خود در شهر پررونق کابل، پایتخت قلمرو خود را از قندهار به کابل منتقل کرد. پس از مرگ نادرشاه، پادشاه ایران، سربازان ایرانی زیادی در قلمروهای شرقی ایران آن زمان، شامل افغانستان، باقی مانده بودند و تیمورشاه ۱۲ هزار تن از این سپاهیان ایرانی، معروف به قزلباش، را در صفوف خود وارد کرد[۷۲]
سپاهیان ایرانی به او برای انتقال پایتخت به کابل یاری رساندند و تیمورشاه نیز اراضی مختلفی را در کابل به آنها داد. قزلباشها همچنین به او کمک کردند تا پایتخت زمستانه خود را بهجای قندهار، شهر پیشاور قرار دهد.[۷۳]
پیش از سلطنت
تیمورشاه در ۱۱۵۵خورشیدی در مشهد به دنیا آمد. پس از فوت احمدشاه درانی در سال ۱۱۶۷ به ولیعهدی انتخاب شد. در همین سال به سبب حملة احمدشاه به خراسان و دور بودن احمدشاه از افغانستان، تیمور نایب السلطنه مقرر گردید. تیمورشاه در سال ۱۱۶۸ از لاهور به هرات بازگشت و از آن پس تا زمان فوت احمدشاه، حاکم هرات بود.
پس از فوت احمدشاه، وزیر او، شاه ولی خان، شاهزاده سلیمان را به پادشاهی بالای تخت نشاند شاه ولی خان که خسر شاهزاده سلیمان میشد خلاف اصول و نصیحت احمد شاه عمل نمود درین زمان امرا و سران اقوام به واسطة تسلط شاه ولی خان بر امور، از شاهزاده سلیمان روی گردانده و به هرات نزد تیمور رفتند. تیمور نیز با سپاهیان فراوان به قندهار رفت و قندهار را تصرف کرد و به دستور او شاه ولی خان و پسرانش را کشتند. بدین ترتیب، تیمور در ۱۱۸۶ به پادشاهی رسید.
جنگهای داخلی
شورش عبدالخالق خان
پس از آنکه او به قندهار نظم داد، به کابل بازگشت و کابل را که دارای اب و هوای خوش دید پایتخت خویش ساخت. تیمورشاه در ۱۱۸۸ شورش عبدالخالق خان سدوزائی را سرکوب کرد. شیوة مستقل حکومت تیمورشاه سبب افزایش مخالفت خوانین بزرگ با وی شد، به طوری که عبدالخالق را، که از ریش سفیدان سدوزائی بود، به سلطنت رساندند. عبدالخالق از قندهار برای تسخیر کابل و خلع تیمور، عازم کابل شد و تیمورشاه نیز با شش هزار تن از کابل حرکت کرد در این جنگ، عبدالخالق دستگیر و به حکم تیمورشاه نابینا شد.
شورش فیض الله خان
در سال ۱۱۹۳، هنگامی که تیمور در بالاحصار پیشاور اقامت داشت، فیض اللّه خان خلیل جمعی از خوانین پیشاور را همراه خود کرد. آنان به اقامتگاه تیمور حمله کردند و تیمورشاه به سپاهیان دستور داد که داخل ارگ شوند و مهاجمان را بکشند. در نتیجه، تعداد زیادی از شورشیان و مردم کشته شدند.
شورش ملتان و سند
در سال ۱۱۹۵، شورش دیگری رخ داد و ملتان به تصرف شورشیان درآمد. تیمورشاه به ملتان رفت، شورشیان را سرکوب کرد و به کابل بازگشت. در سِند نیز خوانین محلی از دادن مالیات به دولت سر باز زدند و دعوی استقلال کردند. این شورش را نیز مددخان سرکوب کرد ولی چندی نگذشت که در ۱۲۰۰، این شورش از سر گرفته شد و این بار احمدخان نورزائی آنان را بسختی سرکوب کرد و به پرداختن مالیات واداشت. تیمور با آزاد خان والی کشمر که از دادن مالیه سرباز زده بود شکست داده. آزادخان در اسارت خودکشی کرد.
سیاست خارجی
فرارود: جنگ با شاه مرادخان
در ۱۲۰۲ تیمور با شاه مرادخان (میرمعصوم شاه مراد)، حاکم بخارا که به مرو حمله کرده بود، جنگید. شاه مرادخان شیعیان مرو را برای تغییر دادن مذهبشان تحت فشار قرار داده بود (غبار، ص ۳۷۶). تیمور پس از لشکرکشی، نامهای برای شاه مرادخان فرستاد تا او را از اعمالش منصرف کند، ولی شاه مرادخان نپذیرفت و برادرش را با سی هزار تن برای شبیخون به لشکر تیمور فرستاد ولی تیمور شاه از اقدام او آگاه شد و به سپاهیان خود آماده باش داد. در نتیجه، سپاهیان شاه مرادخان شکست خوردند. شاه مرادخان هیئتی از علمای مذهبی را نزد تیمور فرستاد و درخواست مصالحه کرد. تیمورشاه و شاه مرادخان عهدنامهای منعقد کردند و مانند گذشته آمودریا را حد فاصل افغانستان و بخارا قرار دادند.
ایران و هند
او در سیاست خارجی، محتاط و مدبر بود و با آنکه مناطقی، از جمله ملتان و پنجاب، را در دست داشت، به سایر مناطق هندوستان و ایران حمله نکرد.
اوضاع فرهنگی و اجتماعی
در طی حدود ۲۱ سال سلطنت تیمورشاه، به رغم وجود خانهای بزرگ، دولت مرکزی مقتدر و متنفذ جانشین رسوم قبیلهای شد. تیمورشاه آزادیهای مذهبی داد و در ادارة کشور و نظام حکومتی، رجال طبقة متوسط را بدون در نظر گرفتن زبان و نژاد و مذهب به کار گماشت. در زمان تیمور شاه تجارت صنایع دستی و مدارس علوم و شعر رونق خوبی یافته بود.
مسئله جانشینی
تیمورشاه در ۱۲۰۷ در پیشاور درگذشت و جسد او را در کابل دفن نمودند. به قول بعضی مرگ وی بر اثر خوردن زهر بودهاست. واین نخستین مرگ سیاسی در زمان حکومت درّانی در افغانستان بودهاست. تیمورشاه دارای ۱۰ همسر ۳۳ پسر و ۱۰ دختر بود. کثرت فرزندان تیمورشاه و نیز تعیین نکردن ولیعهد، سبب شد که بر سر جانشینی وی آشوب بر پا شود. شاهزاده زمان (پنجمین پسر تیمورشاه) تمام شاهزادگان - بجز همایون پسر بزرگ تیمورشاه و حاکم قندهار، و محمود پسر دوم و حاکم هرات - را برای انتخاب شاه جدید دعوت کرد. شاهزاده عباس نیز خود را داوطلب سلطنت کرد و طرفداران بیشتری یافت. شاهزاده زمان تمام شاهزادگان و طرفداران آنان را حبس کرد و سلطنت خود را اعلام نمود.
زمان شاه[۷۴]
سال های اول
زمان شاه درانی فرزند تیمور شاه درانی به دنیا آمد. با این حال تاریخ تولد او مورد بحث است. فیض محمد سال 1767 را به عنوان تاریخ تولد خود، در حالی که نوئل کریمی سال 1770 را به عنوان تاریخ تولد خود آورده است. زمان شاه همیشه دوست داشت با فتوحات خود در پنجاب از پدرش تیمورشاه درانی پیروی کند، اما تیمورشاه درانی اجازه نداد و زمان شاه خیلی زود در کودکی علاقه مند شد شبیه پدربزرگش احمدشاه درانی باشد. رویای فتح هندوستان را در سر می پروراند، اما هیچ کمکی به او نمی رساند، زیرا پدرش به او اجازه نمی دهد که در لشکرکشی های خود بیاید. زمان شاه درانی در سال 1793 پس از مرگ پدرش تیمور شاه درانی تاج و تخت درانی را به دست گرفت.
سلطنت
زمانی که زمان به سلطنت رسید، با مخالفت بسیاری از برادرانش روبرو شد، اما برادرانش محمود شاه درانی و همایون در حکومت خود باقی ماندند. برای رسیدگی به این ادعاها، انتخاباتی در کابل برگزار شد که پادشاه بعدی درانی کی خواهد بود، عباس میرزا نامزد انتخاباتی بود و اگر انتخابات درست پس از مرگ تیمورشاه درانی برگزار میشد، رأی میآورد، اما با توجه به زمان معین. رهبران قبیله بارکزی و نفوذ زمان در طول زمان افزایش یافت و به او اجازه داد تا رای مردم را به دست آورد و پادشاه بعدی درانی شود، که به طور خاص توسط رئیس پاینده خان پدر دوست محمد خان حمایت می شد.
تامین تاج و تخت
او که اکنون پادشاه امپراتوری درانی اعلام شده و توسط همه به جز برادرانش به رسمیت شناخته شده بود، برادران خود را به کابل هدایت کرد و در آنجا برادران مخالف خود را زندانی کرد. او رژیم غذایی را برای گرسنگی دادن برادرانش در نظر گرفت، با رژیم غذایی دو سه اونس نان در روز، در نتیجه، برادران در روز ششم تسلیم شدند، جایی که تسلیم شدند و زمان شاه را به عنوان پادشاه امپراتوری درانی به رسمیت شناختند. . شاهزاده ها سپس آزاد شدند اما در بالاحصار کابل تحت نظر بودند
اصلاحات
زمان شاه خواهان یک وزارت و کابینه ای بود که به او و مردمش وفادار باشد، در نتیجه او وزارت قدیمی خود را جایگزین کرد و پشتون های وفادار به زمان شاه را جایگزین آنها کرد و موقعیت او را در تاج و تخت تقویت کرد. زمان شاه همچنین مبارزات سختی را رهبری کرده بود تا خود را به سردارانی که در انتخابات کابل با او مخالفت کرده بودند، پیوند بزند، جایی که در بیشتر موارد موفق شد، قدرت بیشتری را برای حکومت و تاج و تخت خود به ارمغان آورد، به کسانی که همچنان به عنوان روسای با او مخالف بودند. آنها را به قتل رساند.
راهپیمایی قندهار علیه همایون
زمان شاه که می خواست تاج و تخت خود را بیشتر حفظ کند و با دیدن محبوبیت محمود شاه درانی در هرات، در کنار برادر دیگرش همایون که در قندهار به عنوان تهدیدی برای حکومت او رشد می کرد، بسیج شده و آماده شده بود تا پس از پایان امورش در کابل، به قندهار لشکرکشی کند و برنامه ریزی کند. تا آنها را از اتحاد علیه حکومت خود باز دارد. به همایون توصیه شده بود که در دفاع از حصارهای بزرگ قندهار به عنوان دژ باقی بماند و منتظر نیروهای کمکی باشد تا برادرش محمود شاه درانی از هرات برسد، به مخالفت برخاست و به دیدار لشکریان زمان شاه لشکر کشید. دو لشکر در قلاتی قلجی با همایون که زمان شاه و برادرش را در نبرد شاه شجاع درانی بیش از حد ارزیابی کرده بود، ملاقات کردند، او کاملاً شکست خورد و در نتیجه همایون مجبور به فرار به بلوچستان شد. با این پیروزی زمان شاه توانستند قندهار را تامین کنند. زمان شاه قصد داشت برای پایان دادن به کار و در نهایت تحکیم پادشاهی خود به هرات علیه محمود شاه درانی لشکرکشی کند، با این حال اخباری مبنی بر شورش احتمالی در ولایات بیرونی امپراتوری درانی شنیده بود و فوراً از او درخواست شد که به کابل بازگردد. زمان شاه با محمود شاه درانی آتش بس امضا کرده بود و در نتیجه به کابل بازگشت.
بازگشت به کابل
پس از آن که قندهار را بازپس گرفت و به یاد آورد، سلطنتی وحشتناک را رهبری کرد، چون پدرش، سیستم های درگیر تیمورشاه درانی را بسیار ملایم می دید، هر فردی که با هر نفوذی در امپراتوری درانی مرتبط بود تحت نظر بود، زمان شاه نیز دستور اعدام را صادر کرد. هرکسی که با او مخالفت میکرد، منجر به قتلعامهایی در داخل شهر میشد تا گروههای کوچکی از مقاومت و مخالفان را از بین ببرند. همان رهبران قبایل بارکزی که زمان شاه را در تلاش برای تحکیم مالکیت و تسخیر تاج و تخت رهبری کرده بودند، از تمام قدرت سلب شدند و سایر سران نیز دستگیر و یا به قتل رسیدند. ولایات بیرونی امپراتوری درانی، با شنیدن اخبار در پایتخت، در ازای آن شورشهای پرباری را به راه انداختهاند، و نمیخواستند سرنوشت بسیاری از اشراف در کابل را داشته باشند، شورشها در کشمیر بالا گرفته بود، پنجاب در شورش باز شده بود. سند نفوذ و همبستگی خود را با امپراتوری درانی قطع کرده بود و ازبک ها از Oxus عبور کردند.
راهپیمایی دوم به قندهار و راهپیمایی در سند
زمان شاه که اکنون قلمرو خود را در حال متلاشی شدن میدید، به پیشاور لشکر کشید و در آنجا خبر برادرش همایون را شنید که با کمک تالپور در سند قندهار را تصرف کرده است. او از پیشاور برگشت تا در قندهار با او ملاقات کند. همایون در قندهار مورد خیانت افغانها قرار گرفت و او را مجبور به فرار دوباره، این بار به سند کرد، اما پس از آن تلاش کرد تا در قلمرو برادرش محمود شاه درانی به هرات بگریزد، زمان شاه با یک دسته اسب همایون را تصرف کرده بود. زمان شاه دستور داده بود که همایون را به قتل برسانند تا مطمئن شود قندهار بار دیگر در معرض تهدید او قرار نگیرد.
زمان شاه، که مجبور شده بود لشکرکشی خود را به دلیل لشکرکشی به سند تلپور تغییر دهد، از زمانی که این استان از زمان سلطنت تیمورشاه درانی، پدرش دور شد، خشمگین و با آرمان ادغام مجدد این استان به امپراتوری درانی بود. زمانی که زمان شاه وارد سند شد، خبر برادرش را شنید که محمود شاه درانی برای قطع ارتباط با او به قندهار رفته بود. سپس زمان شاه از تلپور چشم پوشی کرده بود، اما شرایطی را در نظر گرفت که آنها بار دیگر به امپراتوری درانی خراج بدهند و فتحعلی خان رئیس تلپور را تأیید کرد. با برخورد تلپور، او به قندهار بازگشت تا با برادرش محمود شاه درانی برخورد کند.
نبرد با محمود شاه
زمان شاه پس از برخورد با تلپور به قندهار بازگشت تا از تصرف قندهار توسط محمود شاه درانی جلوگیری کند. محمود شاه درانی که خبر بازگشت برادرش را شنیده بود در گروه موسیقی سیاه مستقر شده بود و تا زمانی که اخبار بیشتری از تحرکات زمان شاه شنید در آنجا ماند. محمود شاه درانی شنیده بود که برادرش زمان شاه پس از خروج از قندهار تنها سه راه از او فاصله دارد و در نتیجه لشکریانش را متلاشی کرد و به سمت دشت حرکت کرد و با سپاه زمان شاه در روستای گورک ملاقات کرد. دو لشکر با هم جنگیده بودند، با این نبرد که ظاهراً در ابتدا پیروزی نزدیک برای محمود شاه درانی، هر چند من او بود.
مارس دوم و سوم به پنجاب
با بهم ریختن وضعیت استان خراسان، زمان شاه برای حمله مجدد به پنجاب به پیشاور بازگشته بود، تا لاهور پیشروی کرد و قصد داشت به هند حمله کند. زمان شاه پس از آن این خبر را شنید که محمود شاه درانی در حال شورش است و قصد دارد بار دیگر به قندهار لشکرکشی کند. زمان شاه که به ستوه آمده بود و به اندازه کافی از این مسائل مستمر برخوردار بود، یکی از ژنرال های محمود شاه درانی را به دست گرفت و هرات را اشغال کرد و او را مجبور به فرار به ایران کرد.
زمان شاه پس از برخورد با محمود شاه درانی، نقشه های خود را برای حمله به پنجاب و هند از سر گرفته بود، لشکریان خود را به پیشاور هدایت کرد و قبل از اینکه توسط استخباراتش به یاد بیاورد که ایرانیان تحت فرمان فتح، یک بار دیگر تا لاهور پیشروی کرده بود. علی شاه قاجار بار دیگر استان خراسان را تهدید می کرد و این امر زمان شاه را مجبور به عقب نشینی به پیشاور و سپس هرات کرده بود. اقدامی که قاجارها را وادار به تهدید درانی ها کرده بود، توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا تحریک شد، جایی که شرکت هند شرقی از تلاش های زمان شاه برای تکرار موفقیت های پدرش در هندوستان شنیده بود. اما با وجود تهاجم ایران، تلاش آن با پیشروی فتحعلی شاه قاجار تا سبزوار خنثی شد و سپس عقب نشینی کرد. اگرچه این تهاجم شکست خورده بود، اما حواس زمان شاه را پرت کرده و او را مجبور کرده بود تا برای زمستان در قندهار چاله کند.
بازگشت محمود شاه به هرات
محمود شاه که زمان شاه را پریشان دیده بود، نیرویی متشکل از 10000 نفر را از ولایات بیرونی ایران بسیج کرده بود، سپس این نیروها را به هرات هدایت کرد، جایی که زمانشاه با شنیدن این خبر ارتش خود را نیز به راهپیمایی هدایت کرد. به هرات با این حال، یاران محمود شاه قبلاً دیده بودند که چگونه او در برابر زمان شاه شکست خورد، در نتیجه آنها اعتماد کمی داشتند و روحیه پایینی نسبت به شرایطی که او با آن روبرو بود داشتند. زمان شاه با دیدن این موضوع با ایجاد تردید و دعوا در اردوگاه محمودشاه از این امر سود جسته بود. با این کار، زمان شاه روحیه محمود شاه و یارانش را برای جنگ شکسته بود، در نتیجه محمود شاه سپس به خیوه و سپس به دربار فتحعلی شاه قاجار گریخت و در آنجا دادخواست خلع برادرش زمان را رهبری کرد. شاه محمود شاه سعی کرده بود از ایران برای حمله به امپراتوری درانی برای سرنگونی رژیم زمان شاه کمک بگیرد، اما هیچ کس به دنبال کمک به او نبود. در نتیجه محمود شاه به کوههای ایران بازنشسته شد.
توطئه و رسوب زمان شاه
زمانی که زمان شاه در اوج قدرت بود، دوران شکوفایی را آغاز کرد که برای مدتی در امپراتوری درانی دیده نمی شد، با این حال همه چیز خوب نبود، با برنامه ریزی سران بارکزی ها برای سرنگونی زمان شاه، آنها تشکیلات را ایجاد کردند. موادی که زمان شاه باید سرنگون شود و برادرش سجاه میرزا جایگزین شود، ولیعهد درانی باید انتخابی باشد و سران به اینها رأی دهند. و اینکه پادشاهانی را که بی لیاقتی آنها ثابت شده است، سران می توانند عزل شوند.
وفادارخان، نخست وزیر زمان شاه، علیرغم تنظیم چارچوب اصلی آرمان ها و برنامه های خود، به این موضوع پی برده بود و سران بارکزی را جداگانه به کاخ دعوت کرد و در آنجا آنها را اعدام کرد. یکی از قربانیان او پاینده خان، یکی از همان سردارانی بود که به زمان شاه برای رسیدن به تاج و تخت درانی کمک کرد. با این حال، به همین جا ختم نشد و وفادارخان سپس دستور دستگیری کامل همه سران محمدزی و بارکزی را صادر کرد. برجسته این امر فتحی خان پسر پاینده خان بود. فتحی خان به استان خراسان گریخت و در آنجا با محمود شاه درانی آشنا شد. محمود شاه از تلاش خود برای تسخیر تاج و تخت درانی منصرف شده بود، اما پس از شنیدن اخباری که رخ داد، محمود شاه موافقت کرده بود و آنها با 18 هوادار به فراه حرکت کردند. محمود شاه سخنرانیها و راهپیماییهای آتشینی را علیه زمان شاه رهبری کرده بود و از حکومت ظالمانهاش و ظلمهای زمان شاه و وفادرخان صحبت میکرد. او اعلام کرده بود که قصد دارد پادشاه درانی شود و با حمایت آنها به کابل لشکرکشی کند. با این کار، بارکزی ها قیام کرده بودند و به حمایت از او هجوم آورده بودند، در حالی که بسیاری از درانی ها همین کار را می کردند، محمود شاه با حمایت او اکنون به قندهار لشکر کشی کرده بود. محمود شاه محاصره شهر را آغاز کرده بود، 42 روز پادگان شهر به شدت ادامه داشت، اما در روز چهل و سوم، فتحی خان موفق به جلب حمایت دو تن از سران قبایل قندهار شد. با درگیری شورش در شهر و نزدیک شدن محمود شاه، قندهار به دست نیروهای محمود شاه افتاد. زمان شاه که از وقایع قندهار بی خبر بود، بر تحرکات پادشاه ایران متمرکز شده بود، یا اینکه بارکزی ها ممکن است بعداً در کابل چه کاری انجام دهند، با واقعیت وضعیت روبرو شده بودند. او به جای اعزام نیرو علیه برادر شورشی خود، بیشتر نیروهای خود را نزد شاه شجاع درانی در پیشاور گذاشت. زمان شاه که احساس کرد موقعیت تضعیف شده خود در کابل به شکلی به جلال آباد عقب نشینی کرده بود و تلاش کرده بود ارتش بزرگی را تشکیل دهد، موفق به انجام این کار نشد و تنها حدود 400 توپخانه و 200 سواره نظام را گرد آورد. او به قلعه ای نه چندان دور از گذرگاه لطابند راهپیمایی کرد و در آنجا از افغان ها درخواست کرد و سعی کرد حمایت بیشتری جمع کند. زمان شاه در انجام این کار موفق شده بود و بسیاری از مبارزان پارتیزان نیز مانند احمدخان به حمایت از او هجوم آوردند. با این اوصاف تعداد نیروهای او به حدود 30000 نفر رسید. در حالی که زمان شاه آماده بود، به جلو رفت تا بار دیگر در نبرد با محمود شاه ملاقات کند. دو لشکر در نزدیکی زابل به هم رسیدند. احمدخان به رهبری پیشروی لشکر زمان شاه هجوم آورده و به سمت محمود شاه.
مرگ و میراث
زمان شاه در 13 سپتامبر 1845 در لودیانا درگذشت. او در مزار احمد الفاروقی السیرهندی در سیرهیند، پنجاب (هند) به خاک سپرده شده است.
زمان شاه از نظر بسیاری از افغان ها به عنوان یک رهبر مهربان و نیرومند تلقی می شد، اما پس از آن که وفادرخان شروع به کشتار رهبران قبیله ای برجسته، به ویژه از بارکزی ها کرد، زمان شاه و رژیم او را ظالم می دانستند. زمان شاه تلاش کرده بود تا موفقیت پدربزرگ خود را در هند تکرار کند و تا لاهور پیشروی کند، اما به دلیل بسیاری از مسائل که اوضاع را پیچیده می کرد، مجبور بود از کارزار دست بکشد، معمولاً برادر زمان، محمود شاه در شورش آشکار، یا ایرانی ها که سرزمین های شمالی درانی را تهدید می کردند. در استان خراسان علیرغم همه اینها، در زمان زمان شاه، امپراتوری درانی بار دیگر با یک دولت مرفه مواجه شده بود که از زمان پدربزرگ زمان شاه، احمدشاه ابدالی، دیده نشده بود. از مجموع تلاشهای زمان شاه، او به محض قیام سقوط کرد، زیرا تلاش کرد تا قدرت را از طریق روشهای وحشیانه، معمولاً با کشتن رؤسای قبایل مخالف او، از جمله سلب درجه از مردم، و خنثی کردن نفوذ آنها، تحکیم بخشد.
شاه شجاع[۷۵]
پادشاه سلطان شاه شجاع درانی از سال 1803 تا 1809 فرمانروای امپراتوری درانی بود. سپس از 1839 تا زمان مرگش در سال 1842 حکومت کرد. پسر تیمور شاه درانی، شاه از خط صدوزایی از گروه ابدالی از پشتون های قومی بود. او پنجمین پادشاه امپراتوری درانی شد.
پادشاه افغانستان
شجاع شاه از سال 1798 تا 1801 والی هرات و پیشاور بود. او در اکتبر 1801 خود را به عنوان پادشاه افغانستان معرفی کرد (پس از برکناری برادرش زمان شاه)، اما تنها در 13 جولای 1803 به درستی به سلطنت رسید. در افغانستان. یک نابینا بنا به سنت نمی تواند امیر باشد، بنابراین برادر ناتنی شاه شجاع، محمود شاه، زمان را کور کرد، اما کشته نشد.شجاع پس از به قدرت رسیدن در سال 1803 به خصومت خون با خانواده قدرتمند بارکزی پایان داد و آنها را نیز بخشید. برای ایجاد اتحاد با آنها، با "خواهر" آنها وفا بیگم ازدواج کرد.
شجاع در سال 1809 به عنوان وسیله ای برای دفاع در برابر تهاجم فرانسه به افغانستان و پنجاب، افغانستان را با بریتانیا متحد کرد. در سال 1809، یک هیأت دیپلماتیک بریتانیا به افغانستان فرستاده شد که در آن زمان برای انگلیسیها قسمتی دورافتاده و مرموز از آسیا بود. به گفته مونستوارت الفینستون، «پادشاه کابل [شاه شجاع] مردی خوش تیپ بود». او همچنین نوشت: "از رنگ زیتونی با ریش سیاه پرپشت .. صدایش واضح، آدرسش شاهزاده." شجاع الماس کوه نور ("کوه نور") را در یکی از دستبندهای خود زمانی که الفنستون از او دیدن کرد، پوشید، اما شجاع را به طور غیر دیپلماتیک به عنوان "بینی مبتذل" توصیف کرد. ویلیام فریزر، که الفین استون را برای ملاقات با شاه شجاع همراهی کرد، "از وقار ظاهر و هیبت عاشقانه شرقی او شگفت زده شد." رنگ "بسیار منصفانه بود، اما مرده.. ریشش مشکی ضخیم بود و کمی به سمت بالا کوتاه شده بود، اما دوباره در گوشه ها چرخید.. مژه ها و لبه پلک هایش با آنتیموان سیاه شده بود." او همچنین صدای شجاع را «بلند و خوش صدا» توصیف کرد.
نشان امپراتوری درانی، که توسط شجاع شاه در سال 1839 تأسیس شد. به تعدادی از افسران ارتش بنگال اعطا شد. موزه ملی لژیون.
در ژوئن 1809، توسط سلف خود محمود شاه سرنگون شد و به پنجاب تبعید شد، جایی که جهانداد خان بامیزایی دستگیر شد و در اتوک (1811-1812) زندانی شد و سپس به کشمیر (1812-1813) منتقل شد. توسط عطا محمد خان. هنگامی که وزیر محمود شاه، فتح خان، در کنار ارتش رنجیت سینگ به کشمیر حمله کرد، او ترجیح داد با ارتش سیک ها را ترک کند. او از سال 1813 تا 1814 در لاهور ماند. شجاع در زمان اقامت خود در هند زندانی شد و مجبور شد تا یاقوت تیمور، کوه نور و الماس خواهر درای نور را به رنجیت سینگ بدهد. او از بازداشت رنجیت فرار کرد. در مبارک هاولی لاهور برای لودیانا و شرکت هند شرقی.
از سال 1818 به بعد، شجاع که دوست داشت با همسران و صیغه هایش به سبک مجلل زندگی کند، از شرکت هند شرقی حقوق بازنشستگی دریافت کرد، که فکر می کرد ممکن است روزی مفید واقع شود. شجاع ابتدا در لودیانا ماند، جایی که زمان شاه در سال 1821 به او پیوست. محل اقامت او در لودیانا توسط اداره پست اصلی در نزدیکی ماتا رانی چوک اشغال شده بود و در داخل آن یک سنگ مرمر سفید وجود داشت که به یاد اقامت او در آنجا بود
تبعید
شجاع در دوران تبعید، با برداشتن بینی، گوش، زبان، آلت تناسلی و بیضه درباریان و غلامان خود، در مواردی که کوچکترین نارضایتی از او داشتند، به ظلم و ستم خود می پرداخت. زمانی که ماجراجوی آمریکایی دکتر جوزیا هارلان از دربار شجاع در تبعید بازدید کرد، خاطرنشان کرد که تمام درباریان و بردگان شجاع بخشی از بدن خود را از دست داده بودند، زیرا همه آنها به نحوی از ارباب خود در نقطهای در طول خط ناراضی بودند - و با این حال آنها راضی بودند. همه به طور بردگی به او اختصاص داشتند - همانطور که هارلان اشاره کرد که "مجموعه ای بی گوش از لال ها و خواجه ها در خدمت پادشاه سابق وجود دارد". وقتی شجاع با چهار همسرش برای پیک نیک به بیرون رفت و باد چادرش را فرو ریخت، شجاع به خشم آمد و با وحشت هارلان، مردی را که مسئول سرکردن چادرش بود، خواجه میکا، برده ای از شرق آفریقا، به عهده گرفت. که قبلاً گوشهایش را بریده بودند - تا درجا اخته شود. وزیر اعظم شجاع، ملا شکور، موهایش را دراز کرده بود تا هر دو گوشش را بپوشاند و با صدای بلند و مشخص خواجه صحبت کرد. هارلن خاطرنشان کرد که او خوش شانس بود زیرا بقیه بدنش هنوز دست نخورده بود. وزیر اعظم شجاع علیرغم یا شاید به دلیل مثله شدن، از مثله کردن دیگران لذت زیادی می برد و همیشه ارباب خود را تحریک می کرد که کسی را مثله کند. هارلن خاطرنشان کرد که همه مردان اطراف شجاع حداقل یک قسمت از بدن خود را از دست داده بودند، اگر نه بیشتر، و به نظر می رسید که همه از ارباب خود به شدت می ترسند، کسی که می توانست هر زمان که با هیچ چیز سر راهش قرار نمی گرفت، عصبانی شود. و هنگامی که او عصبانی بود، اعضای بدن تمایل به جدا شدن داشت.هارلان با توجه به احساس قدرتی که از خود بیرون میکشید، در مورد "لطف و وقار رفتار اعلیحضرت" اظهار نظر کرد، اما همچنین "سالها ناامیدی در چهره پادشاه سابق ظاهری از مالیخولیا و استعفا ایجاد کرده بود." مردی که تجربه نظامی و دانش زیادی از پشتو نداشت، پیشنهاد رهبری تهاجم به افغانستان برای بازگرداندن شجاع را داد، پیشنهادی که باعث شد پادشاه پیشین «در ستایش کابل» و باغهایش، درختان مملو از درختانش، «به یک آبشار شاعرانه در ستایش کابل» نفوذ کند. میوه ها و موسیقی آن به اوج خود رسید: "کابل را تاج هوا می نامند. من برای داشتن آن لذت هایی دعا می کنم که کشور مادری من به تنهایی قادر به تحمل آن است".هنگامی که هارلن به او فشار آورد که آیا میخواهد پیشنهاد او را بپذیرد یا نه، شجاع موافقت کرد. هارلان از خیاطی خواست که پرچم آمریکا را بدوزد که هارلان آن را در لودیانا به اهتزاز درآورد و شروع به استخدام مزدوران برای تهاجم به افغانستان کرد که نشان میداد او برای دولت ایالات متحده کار میکرد (که نبود). هارلان در نهایت از شجاع ناامید شد و نوشت که او را "پادشاه مشروع، قربانی اعمال خیانتکارانه" نمیدانست، بلکه او را "یک ظالم سرکش، در خلق و خوی انعطاف ناپذیر، در دشمنیهای خود کینهجو، بی ایمان به وابستگیهایش، غیرطبیعی" میدانست. در محبتهایش، بدبختیهایش را فقط برای انتقام از آنها به یاد میآورد». در سال 1833، شاه شجاع با رنجیت سینگ از پنجاب معامله کرد که در آن به او اجازه داده شد تا سربازان خود را از طریق پنجاب به راه بیندازد و در مقابل، اگر سیک ها بتوانند آن را تصرف کنند، پیشاور را به سیک ها واگذار خواهد کرد. در یک کارزار هماهنگ، سال بعد، شجاع به قندهار لشکر کشید، در حالی که سیک ها به فرماندهی ژنرال هاری سینگ نالوا به پیشاور حمله کردند. شجاع شاه در ماه جولای با اتحاد سرداران قندهار و دوست محمد خان در قندهار شکست خورد. شجاع شاه فرار کرد. سیک ها نیز به نوبه خود پیشاور را پس گرفتند.
بازیابی قدرت
سال 1838، شاه شجاع حمایت بریتانیا و رنجیت سینگ را برای گرفتن قدرت از دوست محمدخان به دست آورد. جورج ادن، ارل اول اوکلند، معتقد بود که اکثر افغانها از بازگشت شجاع به عنوان حاکم برحق خود استقبال میکنند، اما در واقع، تا سال 1838، اکثر مردم افغانستان نمیتوانستند او را به یاد بیاورند، و کسانی که یاد کردند، او را بهعنوان مردی ظالم یاد کردند. حاکم ظالم و به طور مطلق از او متنفر بود. در جریان راهپیمایی به کابل، اردوگاه اصلی بریتانیا مورد حمله نیروهای غازی قرار گرفت که 50 نفر از آنها اسیر شدند. هنگامی که زندانیان را به حضور شجاع آوردند، یکی از آنها با استفاده از چاقویی که در لباس خود پنهان شده بود، یکی از وزرای شجاع را با چاقو به قتل رساند، که باعث شد شجاع در یکی از خشم خود به پرواز درآید و دستور دهد همه 50 زندانی را در محل سر بریدند. مورخ بریتانیایی، سر جان ویلیام کی، "وحشی گری ناخواسته" اعدام دسته جمعی را نوشت، در حالی که تمام 50 زندانی سر بریده شدند، مبارزات انتخاباتی را تحت فشار قرار داد و بیان کرد که "فریاد تند" زندانیان در حالی که منتظر اعدام بودند، "فریاد تشییع جنازه" بود. از «سیاست نامقدس» تلاش برای بازگرداندن شجاع. شجاع در 7 آگوست 1839 توسط بریتانیایی ها با کمک سیک ها به سلطنت بازگردانده شد، 30 سال پس از برکناری وی، با خروج بریتانیا و سیک ها در قدرت باقی نماند. شجاع پس از ترمیم، اعلام کرد که مردم خود را «سگهایی» میداند که باید به آنها آموزش داده شود که چگونه از ارباب خود اطاعت کنند. او وقت خود را صرف گرفتن انتقام خونین از افغانهایی کرد که احساس میکرد به او خیانت کردهاند و او را در بین مردمش به شدت منفور کرده است. او خود را در بالاحصار کابل بست، اما در 5 آوریل 1842 هنگامی که محل را ترک کرد، به اصرار عمویش عثمان خان توسط شجاع الدولاء ترور شد.
محمود شاه درانی[۷۶]
محمود شاه درانی (1769 - 18 آوریل 1829) شاهزاده و فرمانروای امپراتوری درانی (افغانستان) بین سال های 1801 و 1803 و دوباره بین سال های 1809 و 1818 متولد شد. سادوزائی قومی است. بخش قبیله ای از طایفه پوپلزی درانی ابدالی و بریچی پشتون، پسر تیمور شاه درانی و نوه احمد شاه درانی بود.
محمود شاه درانی برادر ناتنی سلف خود، زمان شاه بود. در 25 ژوئیه 1801، زمان شاه خلع شد و محمود شاه به کشتی فرمانروایی رسید. او سپس حرفه ای شطرنجی داشت. او در سال 1803 خلع شد، در سال 1809 مرمت شد و سرانجام دوباره در سال 1818 خلع شد.
پسرش شهزاده کامران درانی همیشه با امیر فتح خان بارکزی برادر دوست محمد خان بریچ مشکل داشت. پس از ترور فتح خان بارکزی سقوط امپراتوری درانی آغاز شد. شاه محمود شاه درانی در سال 1829 درگذشت. یکی دیگر از برادران ناتنی اش.
علی شاه[۷۷]
علی شاه درانی فرزند تیمور شاه و از قوم پشتون بریچ ، از سال ۱۸۱۸ تا ۱۸۱۹ حاکم کابل بود. او توسط برادرش ایوب از مقامش خلع شد.
ایوب شاه[۷۸]
ایوب شاه درانی، همچنین معروف به ایوب شاه ابدالی، پسر تیمور شاه درانی، از سال 1819 تا 1823 بر افغانستان حکومت کرد. او یک افغان از گروه قومی پشتون بود. او دومین پسر ارشد تیمور شاه بود. برادرش علی شاه را برای تاج و تخت کشت. او تنها چهار سال حکومت کرد و برادران خود و قبایل بارکزی و سرخپوستان را از نزدیکان خود دور کرد. او توسط بارکزی ها زندانی شد و برادرش تاج و تخت را به دست گرفت و مدت کوتاهی آن را به بارکزی از دست داد.
دوست محمد خان بنیانگذار سلسله بارکزی در سال 1823 جانشین او شد.
کامران میرزا[۷۹]
کامران شاه درانی در خاندان سادوزی به دنیا آمد. او فرزند محمود شاه درانی، نوه تیمورشاه درانی و نوه احمدشاه درانی، بنیانگذار امپراتوری درانی بود. او در اوایل سال 1842 توسط وزیرش یارمحمد خان الکوزی خلع شد و کشته شد.[۸۰]
پس از مرگ تیمورشاه در سال 1793، افغانستان به چند بخش متلاشی شد. سرانجام محمود شاه در سال 1809 به سلطنت رسید و فتح خان بارکزی را وزیر کرد. در آوریل 1818، فتح خان هرات را برای محمود فتح کرد، اما او از اقبال او خارج شد و به این ترتیب محمود شاه و پسرش همراه با متحدان، خدمات فتح خان را با ترور وحشیانه او در سال 1818 جبران کردند. پس از ترور فتح خان بارکزی، سقوط کرد. امپراتوری درانی آغاز شده بود. بدین ترتیب محمود شاه پس از یک درگیری خونین از تمام دارایی های خود به جز هرات محروم شد. بقیه قلمروهای او بین برادران فتح خان تقسیم شد. شاه محمود شاه درانی در سال 1829 درگذشت. هرات پس از آن توسط کامران شاه اداره می شد. در اوایل 1842 به دستور وزیرش یارمحمدخان در کوهسان خلع شد و کشته شد.[۸۱]
یارمحمد خان الکوزی[۸۲]
یارمحمد خان الکوزی بن عبدالله خان وزیر شاهزاده هرات از سال 1829 تا 1842 و حاکم هرات از سال 1842 تا 1851 بود. وی در سال 1790 متولد شد. به قبیله الاکوزای. در سال 1829 وزیر هرات شد. در سال 1842 کامران شاه درانی را خلع کرد و فرمانروای جدید هرات شد. او قبل از مرگ در سال 1851 قلمرو کشور را به چهار ولایت و لاش جوین گسترش داد. در هرات دفن شد.
منابع
- ↑ Barech (also Kabila-e-Barech, Baraich, Bareach, Barreach) is a Pashtun tribe in southern Kandahar province of Afghanistan.[1] The Barech live primarily in Shorawak District.[2].
- ↑ "بڑیچ". آزاد دائرۃ المعارف، ویکیپیڈیا (به اردو). 2020-06-28.
- ↑ "پوپلزایی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-02-23.
- ↑ "بارکزایی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-05-16.
- ↑ "بڑیچ". آزاد دائرۃ المعارف، ویکیپیڈیا (به اردو). 2020-06-28.
- ↑ (1) پ . رشاد، «بریچی اَو شوراوَک » ، در شیخ بستان بریچ ، کابل 1360 ش ؛ (2) M. Elphinstone, An acount of the kingdom of Caubul , London 1815, repr. Graz 1969; (3) H ¤ aya ¦ t Khan, H ¤ aya ¦ t-e Afg ¦ a ¦ n , tr. H. Priestley, Afghanisan and its inhabitants , Lahore 1874, repr. 1981; (4) Historical and political gazetteer of Afghanistan , ed. Ludwig W. Adamec, Graz 1972- ; 5- M. Hotak, P taka ¤ za ¦ na , Eng. tr. H. G. Koshan, Kabul1358 s § ./ 1979; (6) Russ. tr. D. M. Ludin, Kabul 1361 s § ./1982; (7) R. Hughes-Bullet, Baluchistan District Gazetteer Series IV: Bolan and Chagai , Karachi 1906, reproduced in Baluchistan through the ages , n.p., 1906, repr. Quetta 1979, II; (8) M. K § a ¦ ja Ne`mat- Alla ¦ h, Makzan-e afg ¦ a ¦ n ¦ , tr.B. Dorn, History of the Afghans , London 1836, repr. London 1965, and Karachi 1976; (9) F. Scholz, Belutschistan (Pakistan). Eine sozialgeographische Studie des Wandels in einem Nomadenland seit Beginn der Kolonialzeit , Gخttingen 1974; (10) P. Snoy, "Ethnologische Feldforschung in Afghanistan", Jahrbuch des Su « dasien-Instituts der Universitجt Heidelberg 3 (1968-1969).
- ↑ "احمدشاه درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-09-03.
- ↑ "احمدشاه درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-09-03.
- ↑ "احمدشاه درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-09-03.
- ↑ "احمدشاه درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-09-03.
- ↑ "درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-09-07.
- ↑ «Bareach - Complete Wiki of Proud Pashtun Tribe Barech». Bareach (به انگلیسی). دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۲۰.
- ↑ «Bareach - Complete Wiki of Proud Pashtun Tribe Barech». Bareach (به انگلیسی). دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۲۰.
- ↑ «Bareach - Complete Wiki of Proud Pashtun Tribe Barech». Bareach (به انگلیسی). دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۲۰.
- ↑ «Bareach - Complete Wiki of Proud Pashtun Tribe Barech». Bareach (به انگلیسی). دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۲۰.
- ↑ "Bakht Khan". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-04.
- ↑ "Bakht Khan". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-04.
- ↑ "Bakht Khan". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-04.
- ↑ هدی سید حسین زاده (۱۳۹۹). «بخت خان».
- ↑ "Hafiz Rahmat Khan Barech". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-03.
- ↑ شکیل اسلم بیگ. «حافظ رحمت خان». از
|مقاله=
صرفنظر شد (کمک) - ↑ منوچهر پزشک. «دوست محمد خان افغان». مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی مؤسسهای علمی ـ پژوهشی.
- ↑ (رشتیا، ۱-۴؛ انصاری، ۱۴۲؛ عبدالرحمان خان، ۴۹۸).
- ↑ (همو، ۵۰۳؛ گریگوریان، 74-75).
- ↑ (رشتیا، ۲۷، ۲۹، ۳۲-۳۳؛ انصاری، ۱۴۳؛ فیضمحمد، ۱ / ۱۳۸- ۱۳۹؛ تیت، 129؛ قس: جمالالدین، ۸۶-۸۷؛ نوئل، 3).
- ↑ (جمالالدین، ۸۷- ۸۹؛ فرهنگ، ۲۲۴؛ رشتیا، ۳۱، ۳۹).
- ↑ (تیت، 131-133؛ فرهنگ، ۲۲۸- ۲۲۹؛ رشتیا، ۵۱-۵۴؛ فیضمحمد، ۱ / ۱۵۱).
- ↑ (سایکس، I / 394).
- ↑ فوگلزانگ.
- ↑ (دوپری، 370).
- ↑ (فیضمحمد، ۱ / ۱۷۰-۱۷۲؛ فرهنگ، ۲۳۰-۲۳۱؛ فوگلزانگ، 243-244؛ رشتیا، ۵۴-۵۵).
- ↑ (فیضمحمد، ۱ / ۱۷۵-۱۷۷؛ دوپری، 369؛ تیت، 136).
- ↑ (فوگلزانگ، ۲۴۴؛ فیضمحمد، ۱ / ۱۷۸؛ سایکس، I / 397؛ افغانستان، ۲۵۷).
- ↑ (قس: دولتآبادی، ۲۱۰، ۲۱۴، که میکوشد او را از آغاز مردی جبون و وابسته نشان دهد).
- ↑ (رشتیا، ۶۳-۶۵).
- ↑ (تیت، 136- 137؛ فوگلزانگ، 245).
- ↑ (سایکس، I / 398؛ صباحالدین، 55؛ فرهنگ، ۲۴۸؛ دوپری، 369, 376؛ اقبال، 15-20؛ فوگلزانگ، 245).
- ↑ (اقبال، 21, 23-25).
- ↑ (دوپری، 371؛ فوگلزانگ، 245-246؛ کلیفرد، 167؛ تیت، 137؛ فیضمحمد، ۱ / ۱۸۱-۱۸۲، ۱۹۰-۱۹۱).
- ↑ (فیضمحمد، ۱ / ۲۱۷- ۲۱۸، ۲۲۴؛ فوگلزانگ، همانجا).
- ↑ (فوگلزانگ، 248؛ فیضمحمد، ۱ / ۲۱۵؛ افشار، ۲ / ۶۹-۷۰؛ فرهنگ، ۲۵۴-۲۵۵؛ میر غلاممحمد، ۵۳۰-۵۳۲؛ تیت، 139؛ رشتیا، ۸۱).
- ↑ (تیت، 141؛ فوگلزانگ، 248-249؛ فرهنگ، ۲۵۸؛ کلیفرد، همانجا؛ صباحالدین، 57).
- ↑ (فیضمحمد، ۱ / ۲۲۵-۲۲۷؛ فوگلزانگ، همانجا؛ تیت، 143-145).
- ↑ (افشار، ۲ / ۷۱).
- ↑ (فوگلزانگ، 250-251).
- ↑ (فرهنگ، ۲۷۴-۲۷۵؛ میر غلاممحمد، ۵۵۷).
- ↑ (همانجا؛ فوگلزانگ، 252-254؛ کلیفرد، ۱۶۹-۱۷۰؛ فرهنگ، ۲۹۳-۲۹۴).
- ↑ (میر غلاممحمد، ۵۶۵- ۵۶۸؛ نیز اعتضادالسلطنه، ۱۰۴- ۱۰۸؛ مکمان، 155).
- ↑ (تیت، 151).
- ↑ (فیضمحمد، ۲ / ۴، ۵).
- ↑ (میر غلاممحمد، ۵۷۴؛ صدیقی، ۵۷).
- ↑ (میر غلاممحمد، ۵۷۵).
- ↑ (همو، ۵۷۶-۵۷۷؛ فیضمحمد، ۲ / ۹-۱۰؛ فوگلزانگ، 254).
- ↑ (فیضمحمد، ۲ / ۱۶؛ فرهنگ، ۲۹۵- ۲۹۸؛ قس: میر غلاممحمد، ۵۷۸؛ مکمان، 159).
- ↑ (میر غلاممحمد، ۵۸۲-۵۸۴؛ فرهنگ، ۲۹۹، ۳۰۱؛ فیضمحمد، ۲ / ۲۱؛ فرخ، ۲۲۵- ۲۲۸).
- ↑ (همو، ۲۴۲؛ فوگلزانگ، 255؛ نیز میر غلاممحمد، ۵۸۵-۵۸۶).
- ↑ (فیضمحمد، ۲ / ۷۷- ۷۸؛ ریاضی، ۷۳-۷۴).
- ↑ (فرهنگ، ۲۶۲).
- ↑ (تیت، 152؛ فرهنگ، ۳۰۶-۳۰۷، ۳۱۱).
- ↑ (همو، ۳۰۷-۳۱۱؛ تیت، 153, 158؛ گریگوریان، 80-82).
- ↑ (همو، 84-85؛ تیت، 153؛ نوئل، 269, 273, 291؛ تیمورخانوف، ۱۴۶، ۱۴۹).
- ↑ (گریگوریان، 83-84).
- ↑ "Kingdom of Rohilkhand". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-04.
- ↑ "Kingdom of Rohilkhand". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-04.
- ↑ "Kingdom of Rohilkhand". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-04.
- ↑ "Kingdom of Rohilkhand". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-04.
- ↑ "محمد اکبرخان". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2021-10-16.
- ↑ «"شوهر زن بیوه" رمانی در باب جنگ افغان و انگلیس». BBC News فارسی. ۲۰۱۰-۰۲-۱۹. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۲۶.
- ↑ "Azad Khan Afghan". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-07-17.
- ↑ "تیمور شاه درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-05-02.
- ↑ "زمانشاه درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2021-12-09.
- ↑ Fazel, Soliman, M.: ETHNOHISTORY OF THE QIZILBASH IN KABUL: MIGRATION, STATE, AND A SHI’A MINORITY. Indiana University May 2017. p.113.
- ↑ همان منبع. ص۱۱۴.
- ↑ "Zaman Shah Durrani". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-27.
- ↑ "Shah Shujah Durrani". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-06-27.
- ↑ "Mahmud Shah Durrani". Wikipedia (به انگلیسی). 2013-12-10.
- ↑ "علی شاه درانی". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2022-03-13.
- ↑ "Ayub Shah Durrani". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-06-15.
- ↑ "کامران میرزا (هرات)". ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. 2021-10-21.
- ↑ "Kamran Shah Durrani". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-05-01.
- ↑ "Kamran Shah Durrani". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-05-01.
- ↑ "Yar Mohammad Khan Alakozai". Wikipedia (به انگلیسی). 2022-09-27.